مطالب ویژه

بستنی

داستان گونه ای، از نویسنده ای که سر به کوی عشق، فلسفه و اختراع می زند

پایگاه خبری اولکامیز- 
مقدمه: احمد نظری متولد بندر ترکمن ، لیسانس کاردرمانی دانشگاه شهید بهشتی، را خیلی از دانشجویان نیمه دوم دهه ۶۰ بیاد می آورند. انسانی مهربان، صبور و خنده رو ، که میزان تحمل و تساهل اش گاها حوصله آدم را سر میبرد.

دانشجویان نیم دهه دوم ۶۰ او را به لبخند، همدلی و با عشق و مهربانی بیاد می آورند که گویی از دنیای زیبای فلسفه به جهان مادی اشتباها پرت شده است.

او گاها سری به دنیای پرسش گری میزند، گهی به کنجکاوی و خلاقیت دنیای زیبای عشق و مهربانی که سر به فلسفه می ساید و ابزار توان بخشی ثبت اختراع میکند.

او با پیگیری دنیای دل انگیز دریا و پرنده و نیز سیر در دنیای تخیل، داستان «رویای سه پرنده دریایی» را به نگارش در می آورد.

او پس از روزهای بیاد ماندنی خوابگاه بهشتی در خیابان ویلا ،برای کار تخصصی کاردرمانی و توان بخشی به سیستان و بلوچستان رفت. آنجا کار حرفه ای و پژوهشی کرد و نیز فوق لیسانس مدیریت توانبخشی از دانشگاه علوم بهزیستی را اخذ کرد.

در سابقه علمی ،تخصصی، و خلاقیت او موارد زیادی وجود دارد که مهمترین آنها از منظر هنر نوشتن ؛ ترجمه و اختراع موارد زیر است:

ترجمه کتاب ” برنامه ریزی ملی توانبخشی ” ، نویسنده : اینار هلاندر ، – ۱۳۸۳

ترجمه کتاب “راهنمای برنامه ریزان توانبخشی مبتنی بر جامعه ” نویسنده : مایا توماس – ام – جی توماس . ۱۳۸۹

ترجمه کتاب ” توانبخشی آسیب های مغزی ناشی از ضربه ” ۱۳۸۸

ترجمه کتاب# ” بازی و حرکت ” ، نویسنده : سوفی لویت – ۱۳۸۳

سخنرانی و ارائه مقاله ” بررسی تاثیرات پروژه CBR بر کودکان معلول افغانی در شیراباد زاهدان، ۱۳۸۸

مسئول اجرای طرح CBR در شیراباد زاهدان جهت کودکان معلول ایرانی و افغانی – ۱۳۸۶

سخنرانی و ارائه مقاله ” مدیریت توانبخشی مبتنی برجامعه در بلایای طبیعی ” –در دومین کنگره بین المللی بهداشت ، درمان و… در بلایای طبیعی – تهران –

سخنرانی و ارائه مقاله ” وسیله ای برای آموزش راه رفتن و چهار دست و پا رفتن و .. ” در سومین کنگره کاردرمانی ایران – تهران – ۱۳۷۴

سخنرانی و ارائه مقاله ” رویکردهای رفتاری برای درمان کودکان اوتیستیک ” در اولین کنگره کاردرمانی ایران” – تهران – ۱۳۷۲

اختراع وسیله ” کمک حرکتی برای آموزش راه رفتن ، چهار دست و پا رفتن و تحریکات وستیبولار و… به شماره ثبت ۶۲۱۵ ،در سال ۱۳۸۸

تالیف داستان ” رویای سه پرنده دریایی ” ، نشر دانژه – ۱۳۸۸

تالیف و ترجمه کتاب” مبانی ماساژ تایلندی……

احمد نظری ، بنا به خواسته یکی از همراهان وب سایت اولکامیز، که تمایل دارد دنیای زیبای ذهنی احمد آقای فیلسوف ## ،نقاشی و تصویرسازی شود ،سر از وب سایت اولکامیز در آورده است.

باشد که معرفی احمد نظری و احمد های فراوان ترکمن صحرا، به معرفی ذهن‌های زیبا، دنیای قشنگ علاقمندان صحرا…یاری رساند. باشد که از دنیای غم انگیز خودشیفتگی ، فاصله بگیریم و برای ساختن دنیایی مهربان، مبتنی بر عشق ، صلح و دانایی در ترکمن صحرا تلاش کنیم.

داستان بستنی احمد نظری، در دهه ۷۰ در زاهدان نوشته شده است. که در سایت اولکامیز برای اولین بار رسانه ای میگردد .

# ترجمه ها تیمی و با گروه دو یا سه نفره انجام شده است.
## همراه اولکامیز او را تحت عنوان نظری، احمد ، فیلسوفی در گوشی تلفن خود ذخیره کرده است.

بستنی

پیش دوستانم بودم. از کار روزانه خسته ، می خواستم لحظاتی چند نزد دوستانم از دنیای بیرون و مسائل معمول دور باشم. بد نبود، از هر دری صحبت کردیم. از شعر ، قصه ، فلسفه و … اما طبق معمول گردش صحبت ها حول موضوعات همیشگی ، یعنی غم و غصه  می چرخید. جالب اینکه امشب به من هم سرایت کرده بود.نمی دونم چرا وقتی چند نفر دور هم می نشینند ، خودبخود بسوی موضوعات همیشگی می رویم ، انگاری شرطی شده ایم. چه بسا این مسائل زمان و انرژی ما را تلف می کند.

 با خود گفتم : تو که اینجوری نبودی ، تو به اندازه کافی در طول روز با انسانهای شوربخت سر و کار داری ، تو چرا؟ تو که قراره زندگی کنی و اگر تونستی زندگی ببخشی.

توی این عالم مگر موضوع قحطی یه ؟ توی دنیای خدا خیلی چیزها هست که میتونی راجع به شان فکر کنی ، حرف بزنی ، مگر از بین این همه رنگ خدا باید سیاهی را انتخاب کنی .

داشتم با این افکار از کوچه ، پس کوچه های خلوت ، در سایه روشن مهتاب و چراغ ها می رفتم تا اینکه به میدانی باز رسیدم. درختان بلند ، شرشر فواره ها ، چراغ های پرنور ، صدای با نشاط بچه ها ، فضای دلبازی ایجاد کرده بود . خنکی مطبوعی را احساس کردم و از لاک خودم بیرون آمدم. دلم هم با خودم از کوچه تنگ به میدان باز قدم گذاشت . داشتم نم ، نمک می رفتم که چشمم به بستنی فروش بغل میدان افتاد . هوس کردم بستنی بخورم و دلم را خنک کنم .

بعد از مدت کوتاهی ، یک بستنی قیفی خوشمزه گرفتم و با میل زیاد شروع به لیس زدن کردم و گاهی به آن گاز می زدم. بستنی خیلی خوشمزه بود . با خودم گفتم ، در حال حاضر هیچ  شعر و قصه و فلسفه ای چنین لذتی را به من نمی دهد و با آرامش و لذت بسیار بستنی را می خوردم و خدا را شکر که به من این بستنی را و به ما حس چشایی را عطا فرموده است.

راستی ، شما هم بستنی دوست دارید؟ فکر نمی کنم به اندازه من دوست داشته باشید. من اون قدیما هم که بستنی را توی ظروف دیگ مانند درست می کردند و دور دیگ را با یخ و نمک پر می کردند و هی ورز می دادند و می چرخاندند تا بستنی سفت شود ، بستنی را دوست داشتم. بستنی فروش ها توی گاریهای کوچک بستنی می فروختند و هی داد می زدند : بستنی بخر ، بستنی ببر ، و ما هم یک قرون می دادیم و یک بستنی قیفی یا نونی می خریدیم و می خوردیم ، یادش بخیر.

راستی شما می دونید بستنی از کجا اومده؟ اصلا” واژه بستنی به چه معنی است راستش من هم نمی دونم اگر شما دلتان می خواد بدونید از فرهنگ لغت دهخدا استفاده کنید. من می خواهم بستنی ام را بخورم ، داره آب میشه . می خواهم این لحظه را با بستنی ام باشم.

آره داشتم می گفتم بچه گی هامون بستنی را توی گاریهای کوچک می فروختند و یخچال و ..نبود ، یک خورده که بزرگتر شدیم فهمیدیم اگر تمشک را با بستنی قاطی کنیم بخوریم خیلی خوشمزه میشه . جاتون خالی ، کله سحر می رفتیم تمشک چینی ، در دشت وسیع ، آفتاب داغ از پس گردنمون دود بلند می کرد و ما بی خیال آفتاب ، تمشک می چیدیم. تمشک های ریز و درشت را می چیدیم و توی سطل می ریختیم و گاهگداری هم می خوردیم . دست ها و زبانمان تمشکی می شد. زبانمان را به همدیگر نشان می دادیم که ببین من زیادتر خوردم.

گاهی وقت ها هم تمشک را به بستنی سفید و خوشمزه ای که از حسین آقا ، بستنی فروش همسایه مان،  می خریدیم اضافه می کردیم . رنگ زیبای تمشک روی بستنی سفید سر می خورد و میل به خوردن را در من بر می انگیخت. من ابتدا فکر می کردم که بستنی را با تمشک قاطی کنم بخورم یا نم نمک از یک طرف شروع کنم . به هرحال با نوک قاشق مزمزه می کردم ، بعد یواش ، یواش بیشتر و بیشتر و یک هو قاطی می کردم. چقدر خوشمزه بود ، دانه های ملس تمشک زیر زبان و دندان هایم سر می خوردند و با لذت قورتشان می دادم.

آره ، من بستنی را از همان بچگی دوست داشتم و هر شهر و کشوری که می روم ، حداقل یک دو بار بستنی می خورم . همه مردم دنیا بستنی دارند حتی اسکیموها هم یک نوع بستنی دارند که در جشن هایشان درست می کنند، البته اینو از تلویزیون دیدم. آره همه مردم دنیا بستنی دارند ، روس ها می گویند ماروژنی ، استانبولی ها : دوندورما ، عرب ها:   بوظه ، انگلیسی ها : آیس کرم. و من از همه آنها خوردم و همه خوشمزه بودند. اما نمی دونم چرا بستنی های حسین آقا خوشمزه تر از همه بود.

 هی حسین آقا، با آنکه دکتر نیستم از سر لطف با لهجه قشنگ آذری اش  می گفت: آقای دکتر بفرما بستنی ، ساق اول حسین آقا ، ان شاء الله خدمتنیزه گلیرم حسین آقا، سنین بستنی یز بال دی ، کره دی ، قربانم. (میام خدمتتان حسین آقا ، بستنی شما مثل عسل هست ، مثل کره است )

راستی گاهی با خودم فکر می کنم چرا از ۳۶۵ روز سال ، روز بستنی نداریم و از این همه میدان ، میدان بستنی . کاش در هر شهری ، میدانی بود که در روز بستنی ، یک بستنی خیلی بزرگ در آن میدان می گذاشتند و هر یک چند قاشق از بستنی می خوردیم و با هم از همه چیز می گفتیم و می خندیدیم . بزرگترها با هم مشورت می کردند ، کوچکترها بازی . تصور می کنم کوچکترها خیلی بیشتر کیف می کردند. مگه نه؟ واقعا” اگر چنین بود ، چه کیفی داشت.

کاش شعرا ، قصه نویس ها و فلاسفه ، بستنی فروش هم بودند تا لحظاتی که شعر ، قصه و فلسفه می لنگد ، بستنی می دادند.  می دانم اگر چنین بود حسین آقا خیلی طرفدار داشت.

 ببخشید که بستنی تعارف نکردم.

احمد نظری ( زاهدان تابستان ۱۳۷۵)

www.ulkamiz.ir

 


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا