تورکمن صحرا

آمان نظر راد زاده / بخش اول

از دوران کودکی تا ایام معلمی

پایگاه خبری اولکامیز- فوت حزن انگیز لقمان عظیمی ، گوینده و هنرمند نام آشنای سیمین شهری که خدایش رحمت کناد ، انگیزه ای شد که با دو تن از فعالین هنرمند غرب ترکمن صحرا مصاحبه ای داشته باشم. خوشبختانه هر دو پیشنهادم را پذیرفتند. برای این منظور سئوالاتم را به آمان نظر زاد زاده و اراز دردی خوجه فرستادم. راد زاده پیشقدم بود و در پاسخ به سئوالاتم بیوگرافی و زندگینامه خودنوشته اش را ارسال نمود که بخش اول آن را می خوانید:

فرزند بگ نظر

من امان نظر راد زاده فرزند حاج بگ نظر از طایفه غراوی متولد ۱۳۳۵ اما در شناسنامه ۱۳۳۶ در اومچالی ( بناور ) سیمین شهر هستم. دو برادر و یک خواهر تنی و دو خواهر ناتنی دارم.

دوران کودکی

دوران کودکی ما خیلی سخت گذشت. آن زمان اومچالی نه برق داشت ، نه آب و نه جاده. بعدها پدر حاج گلدیجان ایگدری موتور برق آورد که شب ها برق میداد.

وقف احمد محمدی

آقای محمدی کارخانه دار گنبدی که متولد اومچالی هستند چاه آب با زمین یک هکتاری وقف روستا کرد که مردم برای دامشان از آن بهره می بردند. ما بین آق غالا و دریا تنها پل آجری در اومچالی بود که آن را محمدی ها ساخته بودند ولی در طغیان سال ۱۳۴۶ رود گرگان این پل هم تخریب شد. قبل از چاه آب وقفی محمدی ها آب برای دام و شستشو از چاه های کنار قبرستان آشور شیخ می آوردیم.

مشکل آب

پدرم روی گاری دو چرخ بزرگ یک بشکه دویست لیتری میگذاشت و آماده دستم میداد که با اسب و گاری مسافت ۴ – ۵ کیلومتری را می رفتم و می آمدم. گوسفندها و شترهای بابام را نیز مثل همه مردم تا آنجا برده سیراب میکردیم. بخاطر مشکل آب بهداشت خیلی ضعیف بود و بیماری و کچلی بین بچه ها رواج داشت.

اولین روز مدرسه

بخاطر کار طاقت فرسای پدرم با چثه ضعیفم خیلی علاقه داشتم که سریعتر هفت ساله شده بروم مدرسه. اولین روز مدرسه یادم هست. مادرم به همسایه دیوار به دیوارمان نفس ( آتا) سفارش کرده بود که مرا چند روزی با خودش ببرد تا راه مدرسه را یاد بگیرم. آتا کلاس ششم بود. اولین روز با اذان صبح بیدار شده رفتم آتا را بیدار کردم. در تاریکی چشم هایش را با دست مالید و گفت برو فعلا بخواب وقتش بشه خودم خبر میدم. ولی من دور و بر خانه پرسه زده چند دقیقه بعد دوباره بیدارش کردم. بار سوم که بیدارش کردم عصبانی شد.” مگر نگفتم بری بخوابی؟! چرا نمیذاری من بخوابم”. بالاخره تا آماده شدن آتا منتظر ماندم و به کمک آتا رفتم مدرسه. اما کارم با رفتن به مدرسه کمتر یا آسانتر نشد. بلکه مجبور شدم صبح ها زودتر بیدار شده قبل از رفتن به مدرسه خوراک دام را باید میدادم و یا می بردم صحرا و از آنجا مستقیم میرفتم مدرسه. دو باره بعد از مدرسه باز به دنبال گوسفند و یا شترها میرفتم.

بازی

کار زیاد باعث میشد که فرصتی برای بازی نماند به این خاطر لنگه ظهر بعد از خوابیدن پدر و مادر یواشکی جیم میشدیم و به همراه دوستان میرفتیم بازی. هر جا هم بریم مزاحم خواب نیمروزی مردم میشدیم و از چندجا طرد می شدیم تا بالاخره نیم ساعت یا یک ساعتی بازی بکنیم.

تخریب پل

کلاس ششم بودم که برای امتحان نهایی باید میرفتیم کومیش دپه. ولی آن سال بعلت طغیان رودخانه پل آجری تخریب شد و تردد دو طرف رود مقدور نشد.بهمین خاطر امتحان نهایی در اومچالی برگزار شد. ما آخرین دوره ‌تحصیلی سیستم قدیم بودیم که ابتدایی شش کلاسه بود بعد سیکل اول و دوم دبیرستان داشتیم.

سیکل

بعد از ما راهنمایی جایگزین سیکل اول شد. اومچالی تا کلاس ششم مدرسه داشت. برای ادامه تحصیل رفتم گنبد خونه دایی ام .در دبیرستان سعدی شروع به تحصیل کردم.اما بعد یکی دو ماه گفتند که سال دبیرستان در اومچالی افتتاح شد. دوباره برگشتم زادگاهم. دوباره تحصیل و کار شاق پدر. سیکل اول را به این ترتیب در اومچالی خواندم.

عزیمت به گرگان

برای ادامه تحصیل در رشته ریاضی رفتم گرگان و دیپلم را از دبیرستان استرآبادی گرفتم. و فوق دیپلم ریاضی را از تربیت معلم گرگان. بعد از تدریس در مقاطع راهنمایی و دبیرستان به فکر گرفتن لیسانس افتادم.نخست یک سال در پیام نور بهشهر خوندم اما بخاطر دوستانم که در دانشگاه آزاد قائمشهر میخواندند دوباره آنجا ثبت نام کردم و لیسانسم را از دانشگاه آزاد قائمشهر گرفتم. و سال ۱۳۸۵ باز نشسته شدم.

بنایی و برق کشی

در کنار تدریس ریاضی در مقطع راهنمایی بنایی، لوله کشی آب و برق کشی نیز میکردم. اوقات فراغت زیاد بود چون اضافه کاری برای دبیران ریاضی نبود حتی کسری ساعات موظفی ما با ورزش و نقاشی جبران میشد..

تدریس زیاضی

اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۶۲ در بناور سال اول رشته تجربی دبیرستان افتتاح شد . بخاطر کمبود لبسانس ریاضی ازم خواستند که قبول کنم. به این ترتیب سال بعد اول و دوم دبیرستان و سالهای بعد کل ریاضی کل کلاس های رشته تجربی را تدریس کردم. که بعدا با مدرک لیسانس کل ساعات تدریسم در مقطع دبیرستان پر شد. اضافه کاری و یا کلاس تقویتی و کنکور رایج نبود .

کلاسهای کنکور

با چند نفر از دوستان هم محلی تصمیم گرفتیم که کلاس های تقویتی و کنکور را رایگان برقرار کنیم. حتی گاها کتاب های جانبی را هم خودمان فراهم میکردیم. از اولین فارغ التحصیلان دبیرستان چند نفر به پزشکی و چند نفر مهندسی قبول شدند. که این امر باعث ایجاد انگیزه شد تا شاگردان پایین تر اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده خود را باور کنند که رفتن به دانشگاه و قبولی در رشته های خوب دور از دسترس نیست. که همین روال را بعدا در دبیرستان دخترانه نیز پیگیر شدیم.

ادامه دارد

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. عرض سلام دارم خدمت استاد رادزاده و آرزوی طول عمر باعزت
    باعث افتخار بنده است که ایشان در دوره دبیرستان در مقطعی دبیر ریاضی بنده بودند ،فکر می‌کنم یکسال از سالهای دبیرستان در دبیرستان امام خمینی کوموش دفه در سال‌های دهه هفتاد

دکمه بازگشت به بالا