یادداشت

برخیز

‍ پایگاه خبری اولکامیز – قربان وحیدی از خراسان شمالی

ترکمن‌صحرا نفسش بند آمده…
دشت، بغض کرده،
آسمان دیگر آواز نمی‌خواند.
مادران ترکمن، روسری به دندان گرفته‌اند،
و پدرها بی‌صدا، نگاه‌شان را به افق دوخته‌اند…
افقی که همیشه تو از آن طلوع می‌کردی،
با دست‌های بلندت، با غرور قامتت،
با غرش بی‌صدایت پشت تور.

صابر جان…
پسر خاک گرم ترکمن‌صحرا
پسر ایل، پسر غیرت
تو که هر بار بالا پریدی، ما با تو پرواز کردیم…
حالا که در خواب فرو رفته‌ای
تمام ترکمن‌صحرا بیدار مانده…

نفسِ زمین به دَمِ تو بند است،
قلب ما به تپشِ تو گره خورده…
از گنبد تا خواجه‌نفس
از آق‌قلا تا داشلی‌برون
از کلاله تا مراوه
از جرگلان تا. بندر
دعای پیران و اشک جوانان
شب و روز روانه‌ی آسمان است:                                                                                                                      “خدایا، ترکمن اوغلومونَه رحم ائت،…”
(خدایا، به پسر ترکمن ما رحم کن، …)

صابر!
صدایمان را بشنو…
در خواب نمان، که ما بی‌تو خواب نداریم.
بلند شو، پسر ترکمن!
بلند شو که دنیا هنوز باید قامتت را تماشا کند.
بلند شو که ما قول داده‌ایم تور دنیا را با اسپک تو پاره کنیم!

برخیز…
که ترکمن‌صحرا
تو را هنوز نفس می‌کشد…

منبع – کانال تلگرامی تورکمن میراثی

*تیتر از اولکامیز

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا