یادداشت

حماسه سونگی داغ

پایگاه خبری اولکامیز – دکتر رشید نافعی: وقتی به ابیات اشعار ماغتئم غولی  نگاهی عمیق میاندازیم  به نظر می رسد انگار فلسفه وجودی اش را از وقایع و اتفاقات سیر زمانی پیش آمده یا پی آینده  اقتباس نموده است . اشعارش نه شاه میشناسند و نه گدا . انگار پئراغئ  از آق دوقای سر در میاورد و از گردنه های سر به فلک کشیده  سونگی داغ  خطاب به ایلش  فریاد میزند ای سودیگئم سونگی دانگی  این صدای مرا به ایلم برسان   و با حالت نصیحت گونه ای با مردمش  همذات پنداری میکند و میگوید:

ماغتئم غولئ شوکور ایله خودایا

اولئم برابر دور شاه و گداغه

بئ صابئر غول تیز یولوغار بلاغا

صابئر لئ غول دورا دورا شاد بولار

ای فرزند دولت مامد آزادی  که دل بریده ای از مال دنیا  و بهره چندانی از آن مال نصیبت نگشته است  ولی باز خدا را شکر کن که این مرگ ٫ شاه و گدا نمی‌شناسد  و همه  به صورت مساوی از آن بهره مند خواهند شد

ولی شما ای بنی آدم بدان!  و به نفع شماست که صبر و مقاومت پیشه کنید و امید داشته باشید که روزی فرا خواهد رسید و غم از شما رو بربسته  و شادی قرین حالتان خواهد گشت

و در فرازی دیگر می‌گوید:

ماغتئم غولی الله آدئن ذکر ایله

یامانا صابئر ایله یاغشا شوکئر ایله

گورئستانا باردا اوتئر پیکئر ایله

من من دیین ارلر یاتیر غوم بولوب

آی مختومقلی به خودت بیا و یاد و نام خالق وجودت را ورد زبانت کن و  سعی کن به مدد آن اندیشه و تفکری که خالقت در نهانت گذارده است با صبر و حوصله به جنگ مشکلات و بدی ها بروی و مقاومت پیشه کنی. و اگر در این راه و مبارزه توفیق خوشی نصیبت گردید ادای شکر و سپاسش به جای آر و مبادا تسلیم غرور کاذب گردی!

و گاه گداری در محل قبرستان و محل خفتگان مردان غرق در غرور دنیای  اندیشه و رای دنیوی شان؛  بنشین! ‘ تامل و تفکر کن  ؛ ببین چه آدم‌هایی رخت از دنیا بسته اند  که چه آرزوهایی داشتند که زیر خاک دفن شده اند که در شعر زیر شاعر حیران است و خویشتن را عاجز از در ک آن میداند.

یوره گئمده غالار بولدی آرمانئم  

چه آرمانهای بشری ،دردها و واگویه هایی مکنون در باطنم بی تابند

عیسا مأتی لوقمان آنگماز درمانئم

..طوری .که  حتی عیسای مسیح  و مهدی موعود نیزاز درک  و درمانش عاجز باشند

ماغتئم غولئ دییر دوستوم یارانئم

ماغتئم غولی خطاب به دوستان و یاران همدرد کاروان عمر بشری اش میگوید

کلام هایسئ  دستان هایسئ؟ بیلمه دئم 

از بس پریشان حالم ، از تشخیص کلام سره از ناسره  عاجز ماندم

ولی با این حال شاعر در شعر زیر به خودش دلداری می‌دهد و اهمیت مردم دوستی و زندگی اجتماعی را متذکر میگردد.

سوزله ماغتئم غولئ هرنه بیله نینگ

اوزینگه کم لیگ بئل آییتمان اوله نینگ

تاراشلاب شاغلاتغئن کونگله گله نینگ

سندان سونگقئلارا یادئگار بولار( پئراغئ)

ای فرزند آزادی ! در دنیای آزاد و البته در کمال هوشیاری و آگاهانه و قبل از اینکه دیر شود و رخت از این دنیای فانی بر ببندی سعی کن  هر آن چه که در توانت است به سخنان و دل گویه هایت نظم و تراش بده .و با آن سنجیدگی   آثار ماندگاری برای نسل بعد از خودت را  آن گونه که دل و درونت تراوش میکند٫ منعکس کن و به یاد گار گذار.

چرا که این آثار و نوشته ها و گفته هایت به عنوان سند و نقشه زندگی برای آیندگان  خواهد ماند.

بنابراین تو ای فرزند مدعی راه خیر و صلاح و رستگاری جامعه بشری  بدان !  در صورت عدم انعکاس تراوشات فکر و اندیشه ات  و عدم تحقق  مانایی این میراث سخن و گفته ها ‘ نقطه ضعفی در پرونده زندگیت ثبت و ضبط خواهد شد.

 پس مبادا به احتمال اینکه سخنانت را در ک نخواهند کرد سکوت اختیار کنی و نگران باشی که سخنانت را  گوش فرا ندهند و نگران این باشید که پذیرای آثار و گفته هایت خواهند شد یا نه ؟! چرا که دنیا وسع است و نسل آدمیزاد فراوان . بدان ! کسانی هم پیدا خواهند شد که درکت کنند( بیلن ده بار دور)

و به این خاطر شاعر سعی می‌کند در دل اجتماع ٫ در کنار مردان وارسته و  صاحبان فکر و اندیشه بماند و در معیت آنها به دستگیری نیازمندان بپردازد.

ماغتئم غولی قاراب سوزله داشئنگنئ

جایین تاپسانگ صارف ات بولسا آشئنگنی

کامیل تاپسانگ غوی یولوندا باشئنگی

ار ایزیندا گزسنگ اردک بولارسن

اگر چه از مکنت دنیا کمینه ای و از دست ظالمان روزگار ت دردها و مرارت‌ها کشیدی   علیرغم آن ای مختومقلی! سرت را بالا بگیر  و دلگیر مباش ! چون می‌گذرد غمی نیست و روزی فرا خواهد رسید چون شیر غران  ظالمان را  به زیر خواهی کشید.

مقاوم باش و به خودت غم راه نده و  سرت را بالا بگیر  و به اطرافیانت خوب نظر کن وقتی میخواهی از درد هایت بگویی.

ای مختومقلی!  اگر در توانت بود و خواستی دستی نیازمند بگیری و سفره اطعام پهن کنی٫  سعی کن که حق به حق دار برسد

ای فرزند آزادی ! اگر فکری ٫ ایده ای ٫ آدمی شایسته و الگویی بهینه در زندگیت یافتی  که  نیت و مرامش در راه مردمداری به پختگی و کمال رسیده است  دریغ نکن! سر به مریدی و رهرویش بگذار و راهش را ادامه بده که در این صورت و با این الگو پذیری از راه خوبان و مردان وارسته روزگار٫  چه تجربیات گرانسنگی در رکاب آنان نصیبت  خواهد گشت. و  چه بسا با این کارت٫  در وارستگی و مردانگی  به پای آنان خواهید رسید و مثل آنها خواهی شد.

و در شعر زیر شاعر به خودش نهیبی میزند و

می‌گوید شاد باش و مردانه زندگی کن و به ایلش انرژی میدهد

ماغتئم غولئ  گوروب‌ دوشمان‌ طاغناسئن‌

مرد اولدور شاد توتار غامدان  سینا سئن‌

یر یوزئ دولدورماز گوزینگ خاناسئن

قارون‌ کمین غازانا‌نئنگ  کان‌ بولسا

ای مختومقلی و ای پیر وارسته از لذات دنیای ظاهری برون!

گرچه از دشمنان راه اندیشه و هویتت  مرارت ها ٫سرزنشها و سختی‌ها ی بسیار چشیده ای و چه زخم زبانها شنیده ای   طوری که قامت صحراییت  در کنار و علاوه بر آن زخم زبانهای نامردمان روزگار٫ همواره نیز با سه مولفه ظاهر برون( مقام٫ثروت و شهرت) به مدد سه مولفه درون ( هنر٫مذهب و عرفان)  در کشاکش و مبارزه بوده است٫

بدان ! و بیا علیرغم تمام این سختی ها و دشمنی‌ها جوانمردی کن ! و دل و درون را از هر چه غم و نا راحتی است دور ساز و حال درونت را پر از انرژی های شاد کن ٫ لابه و زاری نکن و  قامت صحراییت را استوار نگه دار .و گرنه  تبدیل به نامردی خواهی شد که در مقابل دشمنانش ضعف نشان داده و مایه طعن و سرزنش رقیبان ضعیف تر از خویش خواهی گشت

و بدان!  اگر کل دنیا را هم داشته باشی و مثل قارون روزگار شوی باز خانه و کاسه طمع چشمت سیر نخواهد شد

مگر اینکه با مردانگی که به خرج میدهی عزت نفس پیدا کنی و به  یک نوع شادی بی دلیل همیشگی از درون برسی تا بتوانی به قارونیان روزگار و دشمنانت بگویی  این غم زیبای درون  من از شادی زشت ظاهراً برونی شما به مراتب بهتر و قوی تر است. خرد یارتان

منبع – مجله ترکمن دیار – شماره ۱۲

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا