تورکمن صحرا

دیدار با ولی محمد خوجه فعال پیشکسوت فرهنگ، زبان و ادبیات ترکمن

پایگاه خبری اولکامیز –  خلیل یزدانی: دیدار با حاج ولی محمد خوجه تحصیل کرده اروپا در زمینه الکترونیک و ماشین های خیاطی، مدرس دانشگاه، بازنشسته و فعال و پیشکسوت فرهنگ و ادبیات ترکمن

گروه فرهنگی اجتماعی دیدار در ادامه نشست های خود،  پنج شنبه شب ۲۲ دی ۱۴۰۱ به سراغ ولی محمد خوجه رفت و با کاشف نسخه سوم قورقوت آتا و دارنده بزرگترین کتابخانه خصوصی نسخ خطی در ترکمن صحرا دیدار کرد.

این نشست سه ساعت به طول انجامید.

ولی محمد خوجه در ابتدای نشست، با نشان دادن یکی از نسخ خطی قدیمی به حضار، در باره آن توضیحات مفصل ارائه دادند.

حاج ولی محمد خوجه در طول عمر خود فعالیت های شگرف و مهمی انجام داده و چندین کتاب تالیف نموده است و موفق به اخذ جوایز و مدالهای علمی نیز شده است.

ولی محمد خوجه خاطره ای از پدرش در خصوص مکلف نمودنش به سرانجام رساندن پنچ آرزویی که نتوانسته بود به آن دست یابد تعریف کرد:

پس از آنکه یکی از مدالهایم را به پدرم ( زنده یاد عبدجان آخوند خوجه روحانی مشهور ترکمن صحرا) نشان دادم پدرم به آن اهمیتی نداد. حتی به من تبریک هم نگفت.

ولی محمد خوجه از اینکه پدرش هیچ گونه توجهی به آن نکرده و واکنش مثبتی نشان نداده، از پدرش علت آن را سوال می کند. حاج ولی محمد خوجه حرفهای پدرشان را یاد آور میشود و می گوید:  در آن لحظه پدرم گفت: پسرم، من در عمرم پنج آرزو به دلم مانده است. من دیگر با این سن و سال نمی توانم به انجام برسانم. بر تو تکلیف میکنم که این پنچ چیز را انجام دهی که از این مدال هم با ارزش تر و مهمتر خواهد بود.

یکی از آرزوهای پدرم جمع آوری کتابهایی که از علمای دینی ترکمنصحرا به یادگار مانده بپردازم.  بعضی آن کتابها در قزاقستان و ترکمنستان جا مانده است.  پدرم تاکید کرد که به پیدا کردن آنها و نگهداری و رساندن به نسل های آینده اقدام کنم.  لازم است یادآور بشوم  وقتی حکومت کمونیستی در روسیه روی کار آمد، با دو چیز مخالفت کرده است. یکی ثروت و دیگری دین. اجداد ما هم ثروت داشتند و هم روحانی بودند. آنطور پدرم تعریف می کرد در آغاز حکومت کمونیستی سه هزار راس گوسفند، چهل راس گاو و حدود صد نفر شتر آنها را مصادره کرده بودند. از مال و ثروت دنیا دستشان خالی شده است. با دستان خالی مهاجرت به ایران را در پیش گرفتند. یکی از برادرانش به نام عبدالله هم اسیر و برای کار اجباری به معادن سیبری برده بودند.  چون در حکومت کمونیستی برای روحانیون و قشر فعال دینی محدودیت شدید ایجاد شده بود، آنها هم تصمیم گرفته بودند به ایران مهاجرت نمایند. از بین آن مهاجران کسانی بودند که بارشان کتاب و اقلام فرهنگی بود.  حکومت کمونیستی کتابها را با آتش زدن معدوم می کرد. بعضی از آنها که موفق شده بودند با هزاران مشکلات و مشقات خود را به ایران برسانند کتابهایی به خود آورده اند و حتما آنها را در مکانهای امن نگهداری می کنند. پدرم به من توصیه کرد که آنها را پیدا کنم و با ایجاد کتابخانه از آنها محافظت کنم. تعدادی کتاب هم در خاک قزاقستان و ترکمنستان مدفون کرده بودند که آدرس آنها هم به من داد.

به انجام رساندن این مورد توصیه پدرم، داستان درازی دارد که البته در سالهای اخیر میسر شد. / هفته نامه سایران


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا