
پایگاه خبری اولکامیز – مراد قربانی فعال اجتماعی ترکمن روز یکشنبه سی ام دی بر اثر سکته قلبی در خیابان کاخ گنبد درگذشت. این انسان نیک اندیش را نزدیک به یک دهه است که می شناسم اولین بار از طریق دوست خبرنگارم مرحوم دانگ آتار ارجبی با وی آشنا شدم. سسپس ارتباط ما با ایشان به ویژه در ایام انتخابات بیشتر شد.
مراد مرا لطیف دیده صدا میزد و با احترام و تکریم برخورد می کرد.
مهربان و خوش سخن بود. دغدغه مردم را داشت .
اشعار فارسی زیادی در ذهن داشت. در مراسم ترحیم مهندس عبدالرحمن قزلجه با هم بودیم. سر مزارش در روستای خوجه لر کلاله رفتیم آنجا شعری غمگنانه خواند که از یک شاعر نیمایی خواند.
سال قبل در مراسم وفات دانگ آتار باز با هم همراه و هم نفس شدیم. با ایشان مصاحبه ای داشتم که زبان ترکمنی زیبا و شیوا سخن می گفت.
مراد متولد ۱۳۵۶ بود. سه سال از من کوچکتر بود. به زادگاهش عشق و علاقه خاصی داشت. تنگراه همچون گوهر گرانبها برایش عزیز و دوست داشتنی بود.
خوش پوش و خوش گفتار بود. زبان ترکمنی را با لحن و گویش زیبای گوگلانی تکلم می کرد. گاه کتابی بر دست داشت و گاه سیگاری بر لب.
به مسائل و مشکلات مردم اهمیت می گذاشت. روی هم رفته آدمی دغدغه مند بود. از بی تفاوتی حذر داشت. برایش مهم بود که در جامعه چه می می گذرد. سعی می کرد خیرش به انسانها برسد.
همچون نامش انسانی آرمان خواه بود. از ظلم و تبعیض بیزار بود. اهل پرسش و مطالبه بود. به آنچه پیرامونش می گذرد آگاه بود .
رفیق پرور بود. با شخصیت های مختلف ارتباط دوستانه داشت و البته دوستان زیادی هم داشت.
در انتخابات شب و روز نمی شناخت. برای پیروزی ترکمنها تلاش می کرد. لیدر و راهبر اجتماع بود. برای پیروزی عبدالکریم رجبی، شهرام غراوی، قره قوزی و . . سنگ تمام گذاشت.
فردی سیاسی بود. می دانست که سیاست در زندگی تک تک ما نقش بسزایی دارد. برای همین به عنوان عضو جبهه متحد همدلان صحرا فعالیت میکرد. گاه با عبدالغفار رادمهر دبیر کل جبهه به مناطق مختلف ترکمن صحرا می رفت و جلسات متعدد برگزار می کردند و روشنگری می دادند.
رفیق جانی مرحوم دانگ آتار ارجبی و قمرالدین سیدی بود. با بچه های کلاله بیشتر بُر می خورد. اواخر با بچه های گنبد نیز دوست صمیمی شده بود.
همین چند ماه پیش بود که مرا به عروسی برادر کوچکش که ( کورفه ) می نامید دعوت کرد. چند هفته قبل هم مراسمی که با حضور قهرمانان ورزشی در کلاله برگزار میشد باز خواست که در آن مراسم حضور بیابم و گزارش مراسم را بنویسم.
برای توزیع مجله ام در کلاله یکی از فرهنگیان آن جا را هماهنگ کرد. دو – سه بار نیز برای ترکمن دیار مطلب داد. زیاد نمی نوشت ولی قلمی دلنشین داشت. مکتوباتش نشان می داد که اهل مطالعه است. آخرین بار نوشته همسرش به مناسبت روز زن را برای چاپ در نشریه فرستاد که انشاء الله در این شماره منتشر خواهد شد.
مراد قربانی در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی نامی آشنا بود به ویژه در گروه « با مردم » نظرات و دیدگاه هایش را با نام مستعار « دایان » که نام فرزند بزرگش بود و « کدخدا » صریح و شفاف و بی پروا می نوشت.
تحصیلات دانشگاهی داشت. از دانشگاه شمس در مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی فارغ التحصیل شد.
اخیرا چند سالی در گنبد زندگی کرد. فضای گنبد را بازتر و توسعه یافته تر می دید.
می گفت داماد یموت ها هستم. همسرش از روستای قزلجه آق امام بود. از بستگان نزدیک شاعر موسی قزلجه بود.
مراد شغل آزاد داشت. بصورت فصلی دُمبلان کوهی از مناطق جنگلی به ویژه گلیداغ خرید و فروش می کرد.
استعداد سخنوری و مجری گری داشت گاه در برخی از مراسم ها مجری میشد. به گفته موسی خردمند دایی اش، مراد آد داقیلان دی مراد همنام پدربزرگ مادری اش بود که قبل از انقلاب رئیس پاسگاه تنگراه بود. ژن مدیریت را از او داشت. پدرش نیز فرهنگی اهل سیاست بود از نظر فعالیت سیاسی اجتماعی به پدرش رفته بود.
آخرین دیدار با مراد
شنبه شب ۲۹ ی از طرف مؤسسه مطبوعاتی ترکمن دیار گلستان نشست رسانه ای در گنبد برگزار کردم. به همین منظور تعدادی از خبرنگاران و اصحاب رسانه گنبد را دعوت کردم. مراد قربانی از این حرکت استقبال کرد و آن تاثیرگذار دانست. احمد مرادپور در باره حقوق رسانه صحبت کرد. .
آخرین پیامش در تلگرام این بود: « آقا لطیف امروز به چند نفر پیشنهاد دادم فردا یه سی چهل نفر بشیم نیم ساعت بریم پیش حاج آخوند غراوی برای عرض ادب بدون هیچ درخواستی. فقط اونایی که دارن بر علیه ش می نویسن بدونن تنها نیست. »
آن شب مراد به نشست رسانه ای ما کمی دیر آمد ولی شیک و آراسته آمد. کت و شلوار تمیز و مرتب پوشیده بود. زیباتر از گدشته دیده میشد. سلامی داد و با ادب و نزاکت پیش عاشور رئوفی و وهاب سارلی نشست. پس از پایان نشست گفت مراسم اولین سالگرد مرحوم دانگ آتار ارجبی دهم بهمن برگزار میشود همچنین قبل از خداحافظی همه را به نوشیدن قهوه دعوت کرد. ساعت نزدیک ۱۰ شب بود. این آخرین دیدار ما بود. کسی چه می دانست که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد؟
مراد دوست داشت مراسم سالگرد دانگ آتار ارجبی ( اهل رسانه ) و صفا باخانی ( شاعر ) را به صورت باشکوه در کلاله برگزار کند این را از زبانش شنیدم .
یکشنبه سی دی حدود ساعت ۱۰ صبح، دوستم علی کیان با صدای حزن انگیز خبر داد که مراد فوت کرد. باورم نشد. مگر میشه همین دیشب با هم بودیم .
از لقمان قربانی که از بستگانش بود پرسیدم گفت بله متاسفانه خبر صحت دارد. آن هنگام بر زبانم آیه تسلابخش « انا لله و انا الیه راجعون » جاری شد و از درگاه خداوند برایش رحمت و مغفرت مسئلت نمودم. پس از آن خبر را در فضای مجازی گذاشتیم و به اطلاع همگان رساندیم.
حضور در مراسم تشییع و تدفین
دوشنبه اولین روز بهمن صبح با دوستانم امان محمد خوجملی و نورمحمد زیتونلی به تنگراه رفتیم. یک ساعت زودتر از نماز جنازه به مقصد رسیدیم. خودروها و آدمها زیاد بودند. لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده میشد. چند پلیس هم در جاده به برقراری نظم کمک می کردند. صدای گریه و شیون زنان و برادران و اقوام متوفی به گوش می رسید. فضا سنگین بود. در کنار خانه مراد چادر عزا برپا شده بود.
ناگهان حاج مشهد پقه را دیدم از آق قلا آمده بود. از سابقه دوستی اش پرسیدم گفت با مراد و جلال و چند نفر از دوستان صندوق خیریه ای برای کمک بیماران و ناتوانان تشکیل داده بودیم که یکی از جلساتش در خانه من برگزار شد. از آن زمان به بعد با مراد ارتباط دوستانه داشتم. عروسی پسرم آمد. واقعا حیف شد که زود فوت کرد.
عقربه های ساعت به وقت موعود نزدیک میشد. پیکر بی جان مراد را بر روی تابوتی سفید گذاشتند. تابوت بر دوش دوستدارانش بود. صدای گریه و شیون از هر طرف بلند شد. زنی میانسال با گریه و زاری می گفت بگذارید دستی بر مرادم بکشم. برادرانش احسان و ایمان و ادیب و خویشاوندان به شدت می گریستند. جمعیت حاضر و مردم تنگراه در حزن و اندوه بودند. هزاران نفر در مراسم تشییع مراد قربانی شرکت کردند از گنبد و کلاله و جای جای ترکمن صحرا امده بودند. میت را بر مسجد ابوحنیفه بردند که آن طرف جاده قرار داشت. سیل جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شد. ساعت به ۱۱ نزدیک بود . دریایی از انسان های مومن و مسلمان در نماز حضور داشتند.
ما ز دریاییم و دریا می رود / ما زبالاییم و بالا می رویم
داخل مسجد به سرعت پر شد. نمازگزاران در بیرون مسجد داخل کوچه دوشادوش هم ایستادند. علاوه بر ترکمنها از قومیت های دیگر هم آمده بودند. نماز را اسماعیل آخوند قدیری امام جمعه چنارلی خواند . پس از یکی با صدای بلند به زبان ترکمنی گفت:
« مراد قربانی ناجره آدامدی. » مراد چگونه انسانی بود؟
همه گفتند: « قاوی آدام. » انسان نیکی بود.
در ادامه یک قاری خوش صوت سوره تبارک را خواند و همه نشستند و به کلام الهی گوش دادند. سپس متوفی را به مزار بردند. ما هم رفتیم. آرامگاه در نزدیکی خانه مراد قرار داشت. مزار اقوام مختلف دران دیده میشد. قبرستان در کنار جاده و در دل دامنه های جنگلی قرار داشت. شهرام شیروزاده گفت: مزار دکتر بسکی روبروی این آرامگاه قرار دارد. مزار چشم انداز زیبایی داشت. آقای زیتونلی با ظرافت گفت چه خوب است که آدم پس از مرگ در اینگونه مزاری مدفون شود. سرسبز و خوش آب و هوا. بر گور تلی از خاک ریختند و سپس دو چوب گذاشتند و بر سر آن پارجه ای سفید بسته بودند.
حضور همه اقوام ساکن تنگراه در مراسم تشییع مراد بیانگر همزیستی مسالمت آمیز آنها با یکدیگر بود. از شخصیت ها و بسیاری از فعالین انتخاباتی حضور داشتند از کلاله زیاد بودند . پس از مراسم تدفین به چادر عزا رفتیم. صدقه خوردیم و پس از فاتحه خوانی بلند شدیم . در چادر حاج بای محمد قلیچی مرا به نزد خود فراخواند و گفت لطیف شعری برای مراد سرودم و با گوشی اش شعر را نشان داد. از من خواست که در ترکمن دیار چاپ کنم. قول دادم در مجله و سایت و کانال اولکامیز منتشر خواهم کرد.
این شاعر و نویسنده مراوه تپه ای در رثای مراد قربانی سروده بود:
« سن گیتدینگ اؤورۆلیپ گلمزمینگ ینه
آتا قوجاق آچسا، چاغیرسا انه
یولونگی سۆپۆرسه گؤزیاشلی سۏنا
بالانگ قاراشیپ دۇر اؤورۆل مرادیم
واخ آلیپ گیتدیلر اؤورۆلمز یره
آجال اوقون اوردی قاناتا-پره
شوم پلک تۏر قوروپ بیر تایسیز دره
دُر تأجه یاراشار اؤورۆل مرادیم
طوپان قوپدی تأجی-تختی سیندیردی
جانا آتاش دۆشدی، باغری یاندیردی
قیردی قاناتینی یره ایندردی
لاچین تۏرا دوشدی اؤورۆل مرادیم
ایلینگی آغلادیپ گیتمهگین بیله
قارداشی غرق اتمه گوز یاشلی سیله
سن بیر نظر ایله اپیلن بیله
قاماتلار بۆکۆلدی اؤورۆل مرادیم
مراد، گیتدینگ مرادلاری آییردینگ
دنگ-دوشلاری قایغی-غمدان دۏیۇردینگ
حأضیر ایردی نیچیک یۆزۆنگ اؤوۆردینگ
میلیسلر بۏزۇلار اؤورۆل مرادیم
تور جۏغاپ بر بیزه توتوپ قولاغی
مۆنۆپ بارما بیر ایِرسیز اولاغی
آلیپ گیتمه ایلدن خوشلوق بولاغی
تشنهلری قاندیر اؤورۆل مرادیم
دییر قلیچی اوچوپ گیتمه نظردان
قلم عاجز بِیله دردی یازاردان
بیرجه باقغین شول قارانگقی گُذردن
گؤز یاشلاری سینلا اؤورۆل مرادیم
ساعت نزدیک به دو بعدالظهر بود که از تنگراه به گنبد حرکت کردیم در حالیکه خاطرات مراد قربانی در ذهنم تداعی میشد و این شعر که گاه زمزمه می کرد:
« استخوان های خُرد شده ایم؛
اما
“امید”
تقلا میکند برای روییدن… »
روحش شاد و یادش گرامی باد
نوشته : عبداللطیف ایزدی،
گنبدقابوس، کناره های قارانگقی امام
دوم بهمن 1403
www.ulkamiz.ir