سیستان زیر بی آبی کمر خم کرده، گلستان زیر بار مهاجرت
روزگار مهاجران سیستانی در روستای «تنگراه» گلستان

پایگاه خبری اولکامیز – در یک هفته به اعلام محسن موسوی، عضو کارگروه آب افغانستان، ۱۰هزار هاموننشین از این استان به سمت گلستان مهاجرت کرده و حدود ۲۰ هزار سیستانی دیگر مهیای هجرت شدهاند.» این مهاجرتها در شرایطی است که گلستان خود با چالش آب دستوپنجه نرم میکند.
«ما را جزو خودتان بدانید، ما دیگر سیستانی نیستیم، همینجا به دنیا آمدهایم، همینجا بزرگ شدهایم، همینجا ازدواج کردهایم و خاطرهای از سیستان نداریم.» نیکبخت بین جملههایش مکث نمیکند، همه را پشت هم میچسباند؛ نکند یکی حرف را قطع کند و بخواهد ساز مخالف بزند. ادامه میدهد: «ما خودمان را گلستانی میدانیم. اگر سؤالی دربارۀ سیستان دارید از این دختر بپرسید. او اهل زاهدان است و این چند روز از آنجا آمده». فاطمه برای مراسم سوگواری از زاهدان به تنگراه آمده است. او در زاهدان در مدرسۀ دینی درس خوانده، شوهرش اهل تنگراه گلستان است و گاهی برای مراسم عزا و عروسی به این روستای حاشیۀ پارک ملی گلستان میآید. این سفر «فاطمه» به عزا مربوط میشد، پسر «گلبیبی» عمرش به دنیا نبود و فاطمه لازم بود در مراسم عزای دایی همسرش شرکت کند.
گلبیبی ۶۰ یا ۷۰ ساله است،. سن برای او یک عدد قطعی ندارد. تنها مسئلۀ قطعی خشکسالی در زابل است که باعث شد پیش از تولد گلبیبی، خانوادهاش به مازندران آن زمان و گلستان کنونی و تنگراه مهاجرت کنند. «زابل خشکآبی شد، زراعت میکردند و چیزی درنمیآمد، آب نبود، گذاشتند و آمدند». پدر و مادر گلبیبی در گلستان پنبهکاری میکردند. گلبیبی مادرش را به یاد ندارد. به دنیا که آمد، مادر سل گرفت، پیش حکیمهای مختلف رفتند و نشد. درنهایت سل مادرش را کشت. او راه مادر را از همان کودکی ادامه داد، پنبهکاری و کشاورزی روی زمین مردم میکرد. شوهرش که دادند، جای پدر را شوهر گرفت. هر دو کارگر کشاورزی فصلی بودند. شوهر گلبیبی این روزها در خانه افتاده و مریض است، درحالیکه لباس سیاه عزای پسر را به تن دارد.
از دو پسر گلبیبی یکی همین تازگی درگذشته است، او شش دختر دارد که همگی درگیر کارگری و کشاورزی هستند «اینکه بگویی کار دیگری داشته باشند، نه ندارند». میپرسم هیچوقت نخواستی زابل برگردی؟ «نه خدایی» این پاسخ مختصر اما قطعی اوست. گلبیبی تا زمان ازدواجش نه زابل را دیده بود و نه دیگر شهرهای سیستان را. سه چهار سال پس از ازدواجش یکبار زابل رفتند «آنجا که رفتیم زمینها را دیدیم، جا را دیدیم، یا خدا دیدیم همه ریگ است. شوهرم گفت بیا اینجا سر زمین برویم و کار کنیم، گفتم من نمیآیم.» زمینهای آنها در زابل به حال خود رها شده، آب اگر باشد به زراعت در زابل نمیرسد. «آنجا همیشه باد است، ماسه است، باد ماسه را به سروصورت میزند».
«نیکبخت» دختر گلبیبی است. در تنگراه به دنیا آمده و بزرگ شده و بعد از ازدواج ساکن گنبد است. نیکبخت معتقد است آنها مهاجرت نکردهاند. «ما برای همینجا هستیم، پدر و ریشۀ ما برای اینجاست». میگویم اما وقتی خواستی عروس بگیری، عروس از زاهدان گرفتهای! نیکبخت جواب نمیدهد. میپرسم آیا شده است در اینجا، در تنگراه حس کنی برخی افراد بهخاطر قومیت دیگرشان شرایط سختتری دارند؟ جواب او منفی است: «هم ترکمن با شرایط خوب داریم و هم فارس و بلوچ، آنهایی هم که شرایطشان بد است از همهجور قومی هستند.»
فاطمه، عروس نیکبخت، اهل زاهدان است و همانجا هم زندگی میکند. نیکبخت دخترش را هم به پسری از زاهدان شوهر داده که همانجا ساکن هستند. دختر نیکبخت سوزندوزی نمیداند، خانهداری میکند و دلتنگ گلستان و تنگراه است. فاطمه برعکس از همان کودکی سوزندوزی کرده. درس حوزه را که سال ۹۷ تمام کرد، بهشکل حرفهای این کار را ادامه داد. بااینحال فاطمه نمیتواند مانند مادربزرگش قالی ببافد. زنان قدیمیتر، هم قالی میبافند و هم گلیم و حالا این سنت در حال فراموششدن است.
یکی از اهالی تنگراه: بچهها دوست ندارند دنبال کارگری بروند. به ما هم میگویند دیگر کارگری نکنید. برای خودشان خوب میشود اگر درس بخوانند. من خودم علاقه دارم بچههایم به جایی برسند. پدرش هم دوست دارد. آن وقتها ما نتوانستیم
تنگراه جزو روستاهایی در گلستان است که گردشگران زیاد در آن تردد میکنند. اگر سوزندوزی آنجا رواج مییافت آیا بدل به یک منبع درآمد مکمل در کنار کارگری نمیشد؟ به گفتۀ گلبیبی گردشگرانی که به تنگراه میآیند، بیشتر دنبال اقامت هستند، با کسانی که در این کارند در ارتباطند و گلبیبی و خانوادهاش از این دایره خارجند. درعوض، گلبیبی سر خیابان برای این گردشگران و سایر مسافران عبوری نان میپزد. قبلاً نان را دانهای دو هزار تومان میداد. اما حالا که آرد گران شده، هر عدد نان هم به شش هزار تومان رسیده است. گلبیبی صبحها ساعت ۷ نانوایی سر جاده میرود، ساعت ۱۲ برمیگردد، دو ساعت بعد دوباره در نانوایی است و شب کارش تمام میشود. سال ۱۴۰۱ سال خوبی برای گلبیبی نبود دو جوان از دست داد و توانی برایش نماند که هر روز نانوایی برود.
مهاجرت بزرگ
گلبیبی و خانوادهاش تنها مهاجران سیستانی به گلستان نیستند. در دورههای مختلف شاهد مهاجرت مردمان ساکن در این منطقه به گلستان بودهایم که یکی از آخرین مهاجرتهای بزرگ به دهۀ ۳۰ و ۴۰ برمیگردد و باعث شده است آنها به سومین گروه جمعیتی بزرگ این استان بدل شوند. سیستانیهای در حال حاضر ۱۵ درصد جمعیت گلستان را شامل میشوند و بلوچها هم ۱۰ درصد را دربرمیگیرند. بهاینترتیب، ۲۵ درصد جمعیت ساکن گلستان از استان سیستانوبلوچستان هستند.
دربارۀ دلیل این مهاجرت بزرگ گزارههای مختلفی مطرح میشود. گروهی میگویند خشکشدن منطقه و زمینهای زراعی باعث شد آنها تصمیم به مهاجرت بگیرند، زیرا در گلستان و یهویژه شرق آن زمینهای زراعی زیادی بود که باید زیر کشت میرفت و مالکان بزرگ خواستار کارگرانی بودند که بتوانند محصول پنبهشان را برداشت کنند. سیستانیها به این منطقه آمدند تا هم از بیآبی خلاص شوند و هم شغلی در یک منطقۀ سرسبز داشته باشند. بااینحال، برخی معتقدند آنچه سیستانیها را به گلستان کشاند، دغدغههای امنیتی پس از مشروطه و در ادامۀ آن دورۀ پهلوی اول بود تا سیستانیها بتوانند به توازن قومی کمک کنند. به گفتۀ این گروه در آن زمان سیستانیها توانستند یک جمعیت فارسنشین را در آنجا تشکیل دهند که میتوانست به دولت مرکزی کمک کند.
رئیس سازمان جهاد کشاورزی گلستان: ۷۰ درصد از اراضی کشاورزی گلستان در شرایط خشک و نیمهخشک قرار دارد. سال گذشته در استان ۴۴ درصد کاهش بارندگی داشتیم که این میزان در سال جاری به ۳۷ درصد رسیده است. کارگروه سازگاری با تنش خشکسالی را تشکیل دادهایم و در این راستا فعالیتهایی را در حوزۀ استفادۀ بهینه از منابع آبی بارشی برنامهریزی کردیم
کارگری فصلی، حرفۀ دائمی مهاجران
«خدیجه خانوم» ۶۷ ساله است. زهک به دنیا آمده و کودکیاش را آنجا بوده. زمانیکه از کودکی صحبت میکنیم منظورمان همان تا هفت و هشت سالگی است. دایی خدیجه که ساکن تنگراه بوده، پیام میفرستد که خواهر و خواهرزادهام را گلستان بیاورید. آنها هم حدود ۶۰ سال پیش، یعنی در همان دهۀ ۴۰ راه میافتند بهسمت گلستان. خدیجه با پسرداییاش در ۱۲ سالگی ازدواج میکند که حاصل آن ۹ فرزند است و یک بدن فرسوده از کار سخت کشاورزی و کارگری که توان حرکت را از او گرفته و ناچار است با واکر راه برود. خدیجه خانوم سنت سوزیدوزی را با خود از زهک به گلستان آورد، آن را چند دهه ادامه داد، اما درنهایت رهایش کرد و شبیه بقیۀ ساکنان تنگراه شد. آن روز سه عروسش آنجا بودند، «نوربیبی» و «زینب» و «زهرا».
زهرا زاهدان به دنیا آمد، بیست و چند ساله بود که ازدواج و به تنگراه مهاجرت کرد،. او ۳۵ ساله است، با سه فرزند. بزرگترین آنها ۱۴ سال دارد و مدرسه نمیرود و «مهنا» کوچکترین هم هنوز به سن مدرسه نرسیده. آن روز که مهنا را دیدیم متوجه تفاوتی در چشمهایش شدیم، زهرا گفت مهنا در حال کورشدن است، چیزی نمیبیند و نمیتواند هزینۀ ویزیت دکتر را بدهد،. این خانوادۀ ۵ نفره مدتی را در اتاقکی در کورۀ آجرپزی زندگی کرده بودند و حالا هم جایی برای زندگی نداشتند. چندی بعد که پول دکتر مهنا جور شد، فهمیدیم نمرۀ چشمش ۷ بوده و همین باعث شده است خانواده تصور کنند در حال کورشدن است. دختر دیگر خانواده، «حدیث»، خیلی کم حرف میزند، برخلاف دختر عموها و پسرعموها که لبخند به لب دارند، حدیث خود را پشت مادر پنهان میکند.
بازار باشد، سوزندوزی میکنیم
نوربیبی ۹ سال با مادرشوهرش در یک اتاق زندگی کرده است. شوهرش، هم گواهینامۀ ماشین دارد و هم کارت پایان خدمت، اما درنهایت بیکار است. درواقع نوربیبی و همسرش هر دو از کارگران فصلی هستند. «بچهها را پیش مادرشوهرم میگذارم و برای شالیکاری و تمیزکردن خانۀ مردم میروم. من و خواهرم هر کاری باشد انجام میدهیم.» نوربیبی و زینب، خواهرش، در زابل سوزندوزی میکردند؛ یکی دیگر از خواهرانشان که ساکن آنجاست، همچنان به این کار مشغول است. هر دو میگویند اگر نخ و پارچه باشد و البته مشتری که کارشان را بخرد، بار دیگر به این کار برمیگردند. مشکل این است که هم نخ گران شده است و هم پارچه و اگر چیزی ببافند که بازار نداشته باشد، ضرر میکنند.
تنگراه را دوست دارم برای طبیعتش
زینب ۳۵ ساله است، از ۹ سالگی شروع به سوزندوزی کرد،. او ساکن روستایی در حوالی زهک به اسم شهرک (روستایی از توابع بخش جزینک) بود. آنجا همۀ دختران خیاطی و سوزندوزی میکردند. زینب تا کلاس پنجم درس خواند و دوری از مدرسه باعث شد ترک تحصیلش کند. یک سال نهضت درس خواند، منتها معلم نیامد و کلاس تعطیل شد. زینب تسلیم نشد و سراغ کلاسهای قرآنخوانی رفت و به سوزندوزی ادامه داد. ۱۸ ساله بود که ازدواج و به تنگراه مهاجرت کرد. زینب و همسرش کارگری میکنند، کار نباشد در خانهاند و بدون درآمد.
او در سالهای ابتدای پس از ازدواج سوزندوزی میکرد تا اینکه تنبلی چشم گرفته و این کار را کنار گذاشت،. پسرش هم همین مشکل را دارد. دختر زینب کلاس هشتم درس میخواند و میخواهند آیندهاش کارگری نباشد. «بچهها دوست ندارند دنبال کارگری بروند. به ما هم میگویند دیگر کارگری نکنید. برای خودشان خوب می شود اگر درس بخوانند. من خودم علاقه دارم بچههایم به جایی برسند. پدرش هم دوست دارد. آن وقتها ما نتوانستیم.» میگویم حاضرید دخترتان را به زاهدان بدهید؟ جواب زینب مثبت است «هر چه قسمتش باشد». سختی زندگی در تنگراه و کارگری سبب نشده دل زینب هوای زاهدان کند. «اینجا را دوست دارم، به خاطر سرسبزی و طبیعتش».
در کویر چیزی بههم نمیرسد
پسر نوربیبی، «ابوالفضل» هم مشکل کمخونی شدید دارد که باید به گفتۀ خودش تحت نظر دکتر باشد «با کدام پول؟ من که پول ندارم. میبینم پسرم بهجای اضافه وزن هر روز لاغرتر میشود و کاری از دستم برنمیآید». نوربیبی هم بهخاطر ازدواج به تنگراه آمده است، در مقابل کسانی را میشناسد که بهواسطۀ داشتن فامیل به تنگراه آمده و ساکن آنجا شدهاند. «بیشتر بهخاطر طبیعت و آبوهوا میآیند. آنجا کویر است و زیاد چیزی نیست.» نوربیبی هم در کنار پسرش که دچار کمخونی شدید است، یک دختر دارد که میخواهد درسش را ادامه دهد و شغلی غیر از کارگری داشته باشد، همچنان که نوربی بی و همسرش همین آرزو را دارند. «زود شوهرش نمیدهم، دانشجو شود بهتر است. انشالله کارمند شود و سختی زندگیاش کمتر باشد».
حاشیهنشینی، نتیجۀ مهاجرت
در گزارشی که هفتۀ گذشته در روزنامه همشهری منتشر شد، به آماری اشاره شده که نشاندهندۀ وضعیت این روزهای سیستانوبلوچستان است. در این گزارش آمده است: «در یک هفته به اعلام محسن موسوی، عضو کارگروه آب افغانستان، ۱۰هزار هاموننشین از این استان به سمت گلستان مهاجرت کرده و حدود ۲۰ هزار سیستانی دیگر مهیای هجرت شدهاند.» این مهاجرتها در شرایطی است که گلستان خود با چالش آب دستوپنجه نرم میکند.
پنج سال پیش، در مرداد ۱۳۹۷، «عبدالرضا چراغعلی»، مدیرکل امور اجتماعی استانداری گلستان، در گفتوگویی با مهر گفته بود: «مهاجرتها موجب شده است آمار مسکنهای غیرمقاوم حاشیه شهرهای مهاجرپذیر افزایش یابد و در پی آن بسیاری از آسیبهای اجتماعی از جمله تکدیگری، طلاق و اعتیاد افزوده شود.»
به گفتۀ او «در حال حاضر سطح آبهای زیرزمینی استان بهشدت افت کرده است. بسیاری از مهاجران برای انجام کارهای کشاورزی و رسیدن به معیشت بهتر به این منطقه وارد میشوند و این درحالیاست که هماکنون گلستان با بحران کمآبی و پایینآمدن سفرههای زیرزمینی روبهرو است.» سیستان زیر بار بیآبی کمر خم کرده و گلستان زیر بار مهاجرت و خشکسالی.
۱۸ اردیبهشت سال جاری «محمد برزعلی»، رئیس سازمان جهاد کشاورزی استان گلستان، در گفتوگو با خبرنگاران عنوان کرد: «۷۰ درصد از اراضی کشاورزی گلستان در شرایط خشک و نیمهخشک قرار دارد. سال گذشته در استان ۴۴ درصد کاهش بارندگی داشتیم که این میزان در سال جاری به ۳۷ درصد رسیده است. باتوجهبه شرایط پیشبینیشده کارگروه سازگاری با تنش خشکسالی را تشکیل دادهایم و در این راستا فعالیتهایی را در حوزۀ استفادۀ بهینه از منابع آبی بارشی برنامهریزی کردیم.»
هامون و نرسیدن آب به سیستان معضلی است که همچنان پابرجاست و بهتبع آن مهاجرت از این استان نیز ادامه خواهد داشت، چه گلستان باشد و چه قزوین و چه سایر شهرها. فارغ از آنکه خالیشدن این منطقه از جمعیت چه تبعاتی برای کشور خواهد داشت، موضوع دیگر از دسترفتن بخشی از سنتها و فرهنگ مردمی است که مهاجرت کردهاند. آنها بهمرور برای جذبشدن در جامعۀ میزبان، از سنتهای خود فاصله میگیرند، هر چند این موضوع درنهایت به جذب آنها در این جامعه منجر نمیشود.
منبع – سایت سلامت نیوز
WWW.ULKAMIZ.IR