تحلیل شعر «داغ لار ای» اثر عیدی اونق

پایگاه خبری اولکامیز- بایرام کاردان
شعر «داغ لار ای» مرثیهای است در هیأت کوه. کوهها در این شعر تنها صخره و سنگ نیستند
شاهدانی خاموشاند بر رنج مردمی که قرنها درد را از سینه به سینه چون امانت حمل کردهاند.
شاعر کوه را میخواند، چنانکه انسان آواره وطنش را میخواند چنانکه دل شکسته، مادر را
و چنانکه قومِ زخمخورده، تاریخ را.
این شعر، دریایی است از آههایی که نه فروخوردهاند، نه فراموش شده اند. آهِ زبانی که در معرض فرسایش است، آهِ نسلی که بزرگانش بهشت را برای خویش برگرفتهاند و جهنم را به پای مردم ریختهاند.
آهِ ایمانهایی که در دست ملا و مفتی، به بازی قدرت آلوده شده و حقیقت، در پس پرده معاملهها پنهان مانده.
در جایجای این آواز بلند، صدای گامهای انسان سرگشتهای میپیچد که میان «عیسی» و «موسی» دست به طلب معجزه دارد، اما در عین حال میداند که هیچ پیامبری بیاذن انسان، بیاذن دلِ خودِ انسان، کلیمی را از نیل عبور نمیدهد.
این شعر تنها شکایت از زمانه نیست دادخواهی ریشهداری است بر گردنِ آنانی که «لیدر» نامیده شدند اما «راه» نشناختند. بر آنان که مردم را از نعمت «هویت» برهنه کردند اما خود در سایه گاههای امن نشستند.
در این شعر زبان ترکمنی نه فقط ابزار بیان، که شرف و شناسنامه انسان است.
وقتی شاعر میپرسد: «اؤز دیلینگده کملیک بارمی غارداشیم؟»
در حقیقت میپرسد: چگونه میتوان بیزبان ماند و باز هم انسان بود؟
چگونه میتوان در جهانی چنین خشن،هویت را بر باد داد و زنده ماند؟
«داغ لار ای»
ترکیب شگفتی است از نفَس حماسه و زخم سوگ.
نه سراسر یأس است، نه امیدی واهی.
این شعر روشنیِ اندکی را در دل تاریکی حمل میکند؛ روشناییای که از بیرون نمیآید از درون انسان برمیخیزد.
پیام واپسین شعر این است: اگر ما «خود» را بازنیابیم، اگر «درد» را نشناسیم و «درمان» را از جان جدا نکنیم،
هیچ کوهی هیچ پیامبری هیچ رهبری هیچ معجزهای ما را نجات نخواهد داد.
کوهها دیرزمانی است ایستادهاند. این ماییم که باید راه را بیابیم. و شاعر، در بلندای فریادش، همین را میگوید:
«تا ما خود را پیدا نکنیم درد، قضا، و زخم همچنان بر عمر ما باقی است ای کوهها… ای کوهها…»
گلستان _ آذرماه ۱۴۰۴
www.ulkamiz.ir



