خاطرات حج عمره (قسمت چهاردهم)

پایگاه خبری اولکامیز – امان محمد خوجم لی
در کنار میز شام با دو نفر آشنا شدم. اهل جزیره قشم بودند. گفتم شغلتان چیست؟
گفتند ماهی گیری.
می گویند کشتی های بزرگ ماهی گیری چینی فعالیت می کنند، درست است؟ اگر درست باشد به شما ضرر هم می رساند؟
گفت آره خیلی ضرر می رسانند.
گفتم در استان هرمزگان کشاورزی هم وجود دارد؟
گفت آره کشاورزی وجود دارد. بیشتر در اطراف میناب و چند جای دیگر گندم و جو می کارند.
گفتم پنبه و شالی هم می کارند ؟
گفت پنبه می کارند، شالی نه.
با یک نفر دیگر هم آشنا شدم اهل مریوان کردستان بود. گفت مغازه دار هستم. بیشتر اجناس را از کردستان عراق می آوریم و می فروشیم.
گفتم زمین کشاورزی دارید؟
گفت نه. گفت در اطراف مریوان بیشتر گندم و جو می کارند. چون در کردستان هوا سرد است پنبه و شالی نمی شود کاشت.
روز سه شنبه ۱۴۰۴/۷/۸ بعد از خواندن نماز عصر رفتیم برای زیارت مسجد شجره و مسجد رعایه و مسجد جن و آرامگاه حضرت خدیجه همسر اول پیامبر اسلام و سایر یارانش.
البته داخل مساجد یاد شده نرفتیم. از بیرون نگاه کردیم زیاد بزرگ به نظر نمی رسید. در هر کدام از مساجد یاد شده روحانی کاروان توضیحات لازم را می داد و دعا می کرد بقیه هم آمین می گفتند و حاجات خود را می طلبیدند.
عکس و فیلم یادگاری هم طبق معمول گرفته می شد.
در میان حجاج چند تا بلوچ هم بود روحانی کاروان مجبور بود به دو زبان ترکمنی و فارسی صحبت بکند. به نظر می رسید این کار برایش خیلی سخت است ولی به رویش نمی آورد.
همکاری در میان حجاج خیلی قوی بود. همه به یکدیگر کمک می کردند. در میان ما شش هفت نفر ویلچری بودند. مدیر کاروان و حتی روحانی کاروان در ویلچر رانی به دیگران کمک می کرد. این موضوع خیلی به دیگران تاثیر گذار بود.
هنگام برگشت نمی دانم چطوری شد یک گروه ده نفره از کاروان اصلی جا ماندیم. آنها را پیدا نکردیم. رفتیم در کعبه یا صفا مروه نماز عشاء را خواندیم و برگشتیم.
برادرم حاجی خدای بردی رفته بود آب زمزم بیاورد ولی در برگشت جلویش را گرفته بودند. نتوانسته بود پیش ما برگردد. از راه دیگری به ایستگاه برگشته بود. در حین منتظر ایشان بودن یک خانم از مریوان را دیدیم که شوهرش را گم کرده بود.
گروه ما هیچکدام سیم کارت سعودی را نداشتند. با هیچکس نمی توانستیم تماس بگیریم.
۱۹ آبان ۱۴۰۴
www.ulkamiz.ir


