یادداشت

ضیافت حج عمره

پایگاه خبری اولکامیز – امان محمد خوجملی در کانال تلگرامی خود نوشت:

دیروز ضیافت حج عمره ام بود. علیرغم میل باطنی خیلی از دوستان و آشنایان را نتوانستم دعوت بکنم. مجبور بودم گزینش بکنم. هم به خاطر ظرفیت تالار(۴۰۰ نفر) و هم به خاطر هزینه زیاد و سرسام آور مراسم. به لیست گوشی ام مراجعه کردم. اسامی ۱۲۸۰ نفر ذخیره شده است. اسامی حدود ۱۰۰ نفر تکراری است. یعنی اسامی بعضی از مشترکان با دو یا سه سیم کارت ذخیره شده است. حدود ۵۰۰ نفر را دعوت کردم با این حساب که تعدادی هم نمی آیند. مراسم خوب یا بطور متوسط برگزار و به خوبی و خوشی تمام شد. اما از دوستان و آشنایان از اینکه همه آنها را نتوانستم دعوت کنم عمیقاً عذر خواهی می کنم. از اول هم نمی دانستم چه تعداد از دعوت شده گان می آیند یا نمی آیند و گرنه می توانستم به جای ۵۰۰ نفر ۶۰۰ نفر دعوت کنم.

حالا کمی هم از جزئیات مراسم بگویم. صبح ساعت هشت و نیم به تالار مراجعه کردم. احساس کردم پرسنل یا کارگر تالار خیلی کم است. اگر منتظر آنها بمانم کلاهم پس معرکه است. فوری با مبین جان نوه ی بزرگم شروع کردیم به چیدن خوراکیهای روی میز. دیدم ۴۰ عدد فلاکس چای کم است. رفتم از داخل روستا ۳۰ عدد فلاکس چای اجاره گرفتم دانه ای ۱۵ هزار تومان. ۴۰۰ عدد لیوان کاغذی خریده بودم باز احساس کردم کم است. سفارش کردم فوری ۱۰۰ لیوان کاغذی چای خوری بیاورید. انجام شد. بچه ها اعلام کردند شیرینی و کیک روی میز برای چایی کم است. به پسرم محمود که هنوز از خانه حرکت نکرده بود تلفن زدم و گفتم سه سینی کیک یزدی از دکان دامادم بخر بیار. فوری انجام شد. دو تا سینی را روی میز چیدیم. گفتم سنی سوم را هم به چینید. گفتند از سینی سوم ….. گفتم انشاء الله که گربه است.

در لابلای مراسم با دوستان و آشنایان عکس و فیلم یادگاری گرفتیم و گفتیم و خندیدیم. من هنگامی که دختر هشت ساله مصطفی(مصطفی پسر برادر بزرگم است) آقجه حاجی را (آقجه حاجی اسم مادرم است که روی دختر مصطفی گذاشتیم) در آغوش گرفتم به یاد مادر مرحومم افتادم و ناچار گریستم. بله یاد مادر قلب انسان را می لرزاند و منقلب می کند. نمی دانم فیلم بردار از این صحنه عکس و فیلم گرفته است یا نه.

بعد از پایان مراسم دوستان خبرنگار لطیف ایزدی و اکبر پیرا و وهاب سارلی و خلیل یزدانی و کریم پورمحمدی و علی کیان و محمود رحیمی و آنه محمد مارامایی و چند نفر دیگر که الان اسمشان یادم نیست ولی رسمشان یادم هست. عکس و فیلم گرفتند. با دوستان از جمله با احمد مراد پور و حاجی نورجان آق مصاحبه کردند. حاجی نورجان چون خود مدیر کاروان است از تجارب خود گفت ما را قبل از حرکت با خواندن شعرهای آهنگین و سرود مانند در شادی معنوی غرق کرد. دست حاجی نورجان درد نکند. چه انسان شیرین زبان و معنوی است.

در پایان شاید یاد آوریش اشکال نداشته باشد. چند نفر از دوستان بسیار عزیز از قلم افتاده اند و دعوت نشده اند. اگر می دانستم حتماً دعوتشان می کردم. به آنها پیام خصوصی فرستادم عذر خواهی کردم و اینجا هم از ساحت آن دوستان عذر خواهی می کنم. من همه دوستان و آشنایان را با اس ام اس دعوت کردم. به هیچکس تلفن نزدم فقط به یک نفر غیر از پیام، تلفن هم زدم. گفتم نکند پیام را نخوانده باشد.

یک دوست بسیار بسیار عزیز هم گفت به ضیافتت نمی آیم. چون سنت شکنی نمی کنید نهار می دهید. اگر به صرف چایی و شیرینی دعوت می کردید می آمدم. به شوخی بهش گفتم من فعلاً خمش می کنم تو بعداً بشکن. لااقل عیال و بچه ها را بفرست. تکثر و تنوع را قبول کن. از آنها هم خبری نشد. به هر حال بنده انواع و اقسام دوست و رفیق مسلمان، سکولار، لیبرال، دیکتاتور دارم. خداوند بزرگ همه را در پناه خود به سلامت حفظ کند.

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا