یادداشت

جان دو پسر به خاطر یک دختر

نسخۀ سعدی برای عشق‌های یک طرفه!

  پایگاه خبری اولکامیز- مهرداد خدیر در سایت عصر ایران نوشت: آنچه ذیل عنوان «در باغ ادبیات ایران» هر از گاهی می‌نویسم خوشه‌چینی و توشه‌برداری از درختان باغ هزار سالۀ ادبیات ایران است تا بی‌اظهار فضل مخاطبان را در لذت زیبایی‌ستایی که در اشعار پارسی موج می‌زند شریک کنم.

حکایت نوشتۀ امروز اما متفاوت است و بهانۀ آن خبری است که امروز منتشر شده و آن به دار آویخته شدن جوانی است که دوست خود را بر سر دختری که هر دو دوست می داشتند کشته بود.

به خاطر آن دختر یکی کشته شد و سر دیگری هم بالای دار رفت. این دو مُردند و دختر به زندگی خود ادامه می‌دهد. خوب هم هست ادامه دهد

همشهری از قول پدر قاتل نوشت: «پسرم به خاطر یک اشتباه مرتکب قتل شد و خانواده مقتول تقاضای قصاص نفس کرده بود. اما ای کاش خانواده مقتول بین کسی که از روی اشتباه مرتکب قتل شده با کسی که یک خلافکار و جانی است، تفاوتی قائل بودند و درباره بخشش بیشتر فکر می‌کردند».

این درگیری خونین در مهرماه سال ۹۸ رخ داد. آن روز ۲ پسر جوان پس از مدت‌ها رفاقت، با یکدیگر دچار اختلاف شده بودند. اختلاف آنها بر سر دختری جوان بود که هر دو به او علاقه داشتند. دختر جوان اول با سعید آشنا شده بود اما در ادامه پای دوست سعید هم به میان کشیده شده و همین ماجرا باعث کدورت بین آنها شده بود….»

توصیه پدر قاتل این است که در مواردی از این دست به قاتل به چشم جانی نگاه نکنند و از قصاص درگذرند. این خواست البته محقق نشد و جان دو انسان بر سر یک انسان دیگر از میان رفت. توصیۀ ما اما خواندن سعدی است برای پیش گیری.

حالا چه ربطی به سعدی در صدها سال قبل دارد؟ این قصیده را بخوانید تا ربط آن را بیابید. در این داستان آن که بر سر او کشته می شود یک دختر است ولی عکس آن هم محتمل است کما این که دختران هم در شکست‌های عشقی گاه نه جان دیگری که جان خود را قربان می کنند.

جان کلام سعدی این است که چرا تو باید به خاطر کسی ناراحت باشی که خودش غم تو را ندارد؟ به زبان ساده و امروزی قحطی دختر و پسر نیست که خودت یا دیگری را به کشتن بدهی و در این فقره هر دو را یا افسرده شوی. در نگاه سعدی «نه کم است اطلس در بازار» یعنی « اطلس در بازار فراوان است» و به یکی گیر نده!

  چه لازم است یکی شادمان و من غمگین
  یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟

ابیات دیگر قصیده را هم بخوانید و اگر پسر و دختر جوانی دارید که زانوی غم بغل گرفته این شعر را بالای تخت او نصب کنید!

   به هیچ یار مَده خاطر و به هیچ دیار
   که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار

  همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
  از آن که چون سگِ صیدی نمی‌رود به شکار

  نه در جهان گل‌رویی و سبزهٔ زنخی است
  درخت‌ها همه سبزند و بوستان گل‌زار

  چو ماکیان به درِ خانه چند بینی جور؟
  چرا سفر نکنی چون کبوترِ طیار؟

  ازین درخت، چو بلبل بر آن درخت نشین
  به دامِ دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟

  زمین، لگد خورَد از گاو و خر به علت آن
  که ساکن است نه مانند آسمان دَوّار

  گرت هزار “بدیع‌الجمال” پیش آید
  ببین و بگذر و خاطر به هیچ‌کس مسپار

  مخالِط همه کس باش تا بخندی خوش
  نه پای‌بندِ یکی کز غمش بگریی زار

 به خَد* اطلس اگر وقتی التفات کنی
 به قدر کن که نه اطلس کم است در بازار

   مثال اسب و الاغ اند مردم سفری
  نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار

   کسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟
   کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟

  چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند
   چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟

   خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست
   چنانکه شرط وصال است و بامداد کنار

  وگر به بند بلای کسی گرفتاری
  گناه توست که بر خود گرفته‌ای دشوار

  مرا که میوهٔ شیرین به دست می‌افتد
  چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟

  چه لازم است یکی شادمان و من غمگین
   یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟

  چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
  چو دوست جور کند بر من و جفا گوید

 

  • خد: چهره و رخساره
  • البته این نسخه برای دوران عشق و عاشقی است و نافرجام ماندن ها و غصه خوردن ها و گرنه اگر پیمان بستید که مشخص است که باید وفادار باشید
  • www.ulkamiz.ir

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا