تورکمن صحرا

در همراهی با سوگ رحیل مادر

پایگاه خبری اولکامیز – دیشب که به آقا لطیف زنگ زدم، اطرافش پر آدم بود. فهمیدم که در دفتر کارش نشسته و بروبچه های اهل قلم دورش را احاطه کرده پیرامون موضوعی به گپ و گفت مشغول اند.

لذا سرحال بود و با صدای بلند حرف می زد. بعد از چاق سلامتی و طرح چند موضوع از هم خداحافظی کردیم
تا اینکه امروز صبح زود عازم دانشگاه شدم در حالیکه بارش باران و سرمای استخوان سوز گرگان از آمدن خزان خبر می داد و در حالیکه با دانشجویانم از ننه سرما و فلسفه اش،سخن می گفتم، اولین خبر شوک آور را دریافت نمودم. مادر استاد ولی محمد خوجه دار فانی را ترک گفته بود. ازین مصیبت بر دوست و برادر خوبم استاد خوجه خیلی ناراحت شده زنگ زدم تسلیت گفتم. تصمیم داشتم بعدازکلاس حرکت کنم سمت گنبد و موعد نماز جنازه که نمی دانستم آیا به موقع خواهم رسید یا نه چونکه تا ظهر سر کلاس بودم.

زنگ دوم شد گرم تدریس بودم خبر دیگری مرا میخکوب نمود. اینبار همسر دوست خوبم آقا مجید ایزدی یعنی مادر دوست عزیزم ِلطیف ایزدی به رحمت الهی رفته بود.

با توجه به فرصت کم و همزمانی تشیبع جنازه مادر استاد خوجه رفتن به گنبد را به روز بعد موکول نموده، باتفاق پسرم سردارجان عازم دوگونچی شدیم. تا در وداع آخر این پدر فرهنگی و فرزندانش شرکت نمائیم.

حیاط مسجد اوبه شلوغ بود معلوم شد یک زن دیگر اوبه هم امروز مرحوم گشته…
لحظاتی زیر تابوت مادر عزیز لطیف رفتم که دیگر جان از قفس تن رسته، به ملکوت اعلی پیوسته بود در حالیکه این بانوی فرشته گون در لباس عروسی چارشو رسته از هر جور و آلام دار الفنا، راهی عروج به ابدیت دار البقا بود.
تا سلاجه به نیسان آبی رسید، لطیف را دیدم که کلاه اش را تا آخر بر سرش فرو برده، سر در گریبان غم بود و بی امان گریان …

گمانم، لطیف در آن لحظات از خود بیخود شدن نه فقط من و سردار را ندید بلکه قمرالدین سیدی که از کلاله آمده بود و دیگر برو بچه های اهل فرهنگ هنر را هم اصلا ندید.

عیبی نداشت چونکه در اون لحظه خاص، او نمی خواست توجه اش را جز مادرجان و جانانش هیچ دیگری جلب نماید چرا که می دانست این آخرین وداع است وداع فرزند با مادری که از وجودش جان گرفت و در آغوشش قد کشید و شد مردی از مردان روشن ضمیر عصر خود.

تابوت را با چشمان خیس خود- به همراه جمعیت گریان- بدرقه کردیم درحالیکه، کم کم، آن گوهر تابناک از جمعیت فاصله می گرفت و لطیف چون چریک زخم خورده بر نیسان آبی، ملازمت تابوت مادر را رها نکرده رفت و رفت و از چشم ها دور شد تا در آخرین مکان استقرار ابدی- آرامگاه- مادر عزیزتر از جانش را همراهی کند…

ضمن تسلیت قلبی به حاج مجید و آقا لطیف و دیگر فرزندان و سایر خویشاوندان، روح آن مادر مهربان و پاک- که چندباری به اتفاق همسرم، توفیق عیادتشان را داشتیم- شاد و جایگاهش اعلی درجات جنت باد.

✍️دکتر اراز محمد سارلی
گرگان، دوشنبه،۱۶ آبان

*اولکامیز – تصویر مرحوم گل لر خوجه و صفرگل ایزدی

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا