یادداشت

نبوغ و استعداد خاص دختر ترکمن

پایگاه خبری اولکامیز – امان محمد خوجملی : پدیده ها و افراد مهم ابتدا خیلی جدی گرفته نمی شوند. مردم از کنار هنر آنها بی اعتنا و بی توجه عبور می کنند. اما آنها در ادامه با نشان دادن نبوغ و خلاقیت و آثار هنری خود شیرین کامی های جامعه را افزایش دادند، به تدریج توجه ها را به خود جلب می نمایند. خانم الناز نفس پور یکی از آن هنرمندان است.

من خودم ابتدا به خلاقیت و توانایی او بی توجه بودم و خیال می کردم او فقط سنتور می نوازد. بعد به تدریج متوجه شدم او شاعر نیز هست. بعد دریافتم او توانایی سرودن شعر به سه زبان ترکمنی و فارسی و انگلیسی را هم دارد. در انجمن ادبی جیحون یک شعر به زبان انگلیسی خواند و ترجمه کرد. در نهایت توجهم و التفاتم به او بعد از آن خیلی افزایش یافت.

یکی از شعرهای او از مضامین بسیار قوی انسانی و اجتماعی برخوردار است. منعکس کننده درد و رنج و مصیبت انسانها در عصر کنونی است و دغدغه او را نشان می دهد که نشانی از بزرگ بودن است. ما این نشانه ها را نباید دست کم بگیریم. این در حالی است او هنوز بسیار جوان است و به قول معروف از صد گُل یک گُل اش نشکفته است.

او سنتور را علاوه بر نواختن برای علاقه مندان آموزش هم می دهد و هم در موسسات خصوصی زبان انگلیسی تدریس می کند. اگر او مطالعات خود را افزایش دهد و اعتماد به نفس خود را تقویت کند در آینده می تواند خود را در میان هنرمندان و بزرگان شعر و ادب قرار دهد.

شاعران و ادیبان و هنرمندان اگر به حد کمال و جامعیت برسند می توانند به سرمایه نمادین و پایان ناپذیر یک قوم و ملت تبدیل شوند و تمام نسلها را با معنویت بر جای گذاشته ی خود تعذیه نمایند.

وظیفه انجمنهای ادبی و فرهنگی است که در این راه به او کمک کنند. نقاط ضعف و قوت او را به صورت خصوصی و همدلانه یاد آوری کنند. صاحب نظران نیز می توانند چگونگی رسیدن به قله های بزرگ را به او نشان دهند تا نیل به آن اهداف برای او آسان تر شود. او خود نیز برای شنیدن نقدها آماده باشد. من اینجا یکی از سروده های او را می آورم که خوانندگان با خلاقیتهای ذهنی او آشنا شوند.

به قدر وسعت دریا دلی را دربدر دیدم

گهی آرام و گه خاموش گهی در حال دگر دیدم
دلی دیدم به رسوایی تنی را رنگ مشکی زد

مثال زاغه در کل، تنی را بی کپر دیدم
به لب لبخند می کرد، به دیده واژه اغما

در اعماق لبخندش غمی را مستتر دیدم

هوا حد می زدش او را این قانون بازیهاست

و من سیر نگاهش را سیران و سفر دیدم
مثال بی گناهی که به مسلخ می برند

او را همینقدر بی هوادار و همینقدر بی خطر دیدم
کسی فریاد تیزی زد نیا اینجا ترکستان است

دو گوشش را گرفته بود صدا را بی اثر دیدم
تنی بودش قوی هیکل مثل رستم رویین

ولی آخر بازی تنش را بی سپر دیدم
به مستی ظن زدند او را به یک مهر سکوت

شب او راضی راضی بود دفاع را بی ثمر دیدم
سیاه پوشیده بود از دم ولی لبخند بر لب داشت

من این تعبیر مشکی را عزای یک نفر دیدم

منبع – کانال تلگرامی فردای آزاد

* تیتر از اولکامیز

www.ulkamiz.ir hsjunh


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا