یادداشت

خاطرات حج عمره (قسمت هشتم)

در مکه گم شدم

پایگاه خبری اولکامیز – امان محمد خوجم لی

قبل از رفتن به طواف خانه خدا، حاجی نورمحمد یلقی مدیر کاروان گفت همه گوشی تان را در هتل بگذارید و پول هم همراه تان نبرید تا هوس معامله به سرتان نزند، تا با خیال راحت و با خلوص نیت بتوانیم خانه خدا را زیارت کنیم.

من ام به خاطر آن گوشی را همراه خودم نبردم. اگر هم می بردم فایده نداشت. چون سیم کارت سعودی را نخریده بودیم. چون سیم کارت سعودی ۳۵ ریال بود. تقریباً به پول ایران یک میلیون تومان می شد. حساب کردیم یک میلیون تومان برای ده روز زیاد است. از کانال بله و وایفاو هتل جهت بر قراری ارتباط استفاده می کنیم. اما همراه خودم محض احتیاط دویست دلار برده بودم.

اما یکی از مشکلات من بیرون از خانه ناراحت گوارشی است از سال ۱۳۷۴ شروع شده هنوز هم هست. اما این مشکل را در عربستان سالاد زیتون حل کرد. در مکه از شانس من در کنار هر غذا چه صبحانه چه نهار و چه شام، سالاد زیتون بود. من هم هر چه می توانستم می خوردم از این بابت خیالم راحت بود. اما خوردن غذای آبکی مانند سوپ باز هم خطرناک بود. خوردن غذای آبکی را کلاً کنار گذاشتم. خوراکم شده بود نان و برنج و گوشت و تخم مرغ. غذا هر چه سفت تر بهتر.

اما چون سنگ کلیه دارم باید مرتب آب بخورم و هوا هم گرم بود این هم مزیت علت شده بود. خوردن آب زیاد مساوی است، با قضای حاجت بیشتر. در ایران قبلاً هر دو ساعت یکبار دست شویی می رفتم. در طواف خانه خدا و صفا و مروه ادرار را تا سه ساعت توانستم حبس بکنم.

دیگر طاقتم طاق شد. به مدیر کاروان گفتم دارم داغون می شوم باید بروم دستشویی. رفتم از شانش بد من اولین دستشویی متعلق به زنان بود. هر چه التماس کردم ماموران زن قبول نکردند. دو باره با تمام سرعت رفتم دستشویی مردان و برگشتم. مدیر هم کاروان بود.

گفت چند بار دور زدی؟

گفتم ۵ تا.

گفت دو تا دیگر برو.

گفتم همین ۵ تا کافی است. خدا از آدم های مثل من، همین که به مکه بیام قبول می کند. این طور دقیق چرخیدن ها مال شما هست.

گفت نه. دو تا دیگر برو.

گفتم باشه. ولی نرو منتظر من باش، می آیم.

گفت می ایستم.

اما من پیدا نکردم. یکی یا دو تا دیگر هم دور زدم ولی نبود. از کاروان ما در ساعت یک شب کسی نبود. احساس کردم که گم شدم. پس گم شدن یعنی همین. هزاران نفر آدم ناشناس و غریبه در کنارت هست، ولی چندان به دردت نمی خورد.

قبلاً حاجی نورجان گفته بود هر موقع گم شدی در پیش بیت الله بمان ترکمن ها می آیند. اما هر چه نگاه می کردم قیافه ترکمن نمی دیدم.

یکی را دیدم شبیه ترکمنها بود چینی بود. نتوانستم ارتباط بر قرار کنم. یک نفر دیگر دیدم خندید نصف دندان هایش از طلا بود. خیال کردم از ترکمنهای ترکمنستان است، اما ازبک بود زیاد محل نگذاشت، رفت.

یک نفر دیگر را گیر آوردم، آن هم ازبک بود. توانستم حدود ده دقیقه با او صحبت کنم. از تلفنش استفاده کردم، به هتل خبر دادم گم شدم. مدیر کاروان بیاید من را ببرد، آدرس را هم دادم. قبلاً از تلفن یک مالزیایی هم خبر داده بودم. ولی خبری نشد.

این توفیق اجباری سبب شد، پیش خدا یک شب بمانم. دعا کردم برای خودم و پدر مادرم و دیگر دوستان. یکی دو ساعت هم خوابیدم و خستگی در کردم. نماز صبح را همراه دیگران در کنار بیت الله با جماعت خواندم.

۲۷ مهر ۱۴۰۴

* عبارت زیر تیتر ( در مکه گم شدم ) توسط اولکامیز اضافه شده است.

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا