خاطرات حج عمره (قسمت پانزدهم)

پایگاه خبری اولکامیز – امان محمد خوجم لی
در محوطه بیرونی کعبه بودیم که یک زائر زن ایرانی کردستانی را دیدم که می گفت شوهرش را گم کرده و مسیر را نمی داند،لذا جهت کمک رسانی به ایشان که هم هتلی ما نیز بود
من به یک خانم که نمی دانم اهل کدام کشور بود. شماره تلفن هتل را دادم. او نتوانست با هتل ما تماس بگیرد. چون یکی دو روز قبل که خودم گم شده بودم تجربه کسب کرده بودم چه جوری با هتل محل اقامت خودمان تماس بگیرم. سپس رجوع کردم به چند پسر جوان که عربی صحبت می کردند. آنها موفق شدند با هتل ما تماس بگیرند. تلفن همراه آنها را دادم به خانم کرد اهل مریوان که گم شدن شوهرش را به هتل خبر دهد. گوشی را دادم به صاحبانش و رویشان را بوسیدم و تشکر کردم. آنها گفتند ما مصری هستیم. ما هم گفتیم ایرانی هستیم. آنها از آشنایی ما بسیار خوشحال شدند.
به خانم کرد گفتم اینجا ماندن فایده ندارد. ما همگی الان ده نفر هستیم و از دیگر زائران جدا شده ایم ولی ایستگاه اتوبوس را بلدیم . با ما بیا هتل مان مشترک است. حرکت کردیم او عقب ماند. چون نزدیک به ده لیتر آب زمزنم همراهش بود. آب را از دستش گرفتم کشان کشان آوردم به ایستگاه اتوبوس که منتظر ما بود. او در این حین می خواست پول خرد کند و به یک فقیر یا گدا کمک کند. نگذاشتم. گفتم الان خود ما از بقیه عفب ماندیم. و با این کندی برویم جلوی ها را پیدا نمی کنیم.
بالاخره به ایستگاه اتوبوس رسیدیم، داخل اتوبوس برادرم حاجی خدای بردی هم نشسته بود. بعد از طی مسیر همه با هم رسیدیم به هتل المنار التوحید و بقیه هم آمده بودند. ساعت نه و نیم شب به وقت سعودی رفتیم به رستوران هتل. مدیر رستوران به محض اینکه من را دید گفت تو این شماره تلفن ها را از کجا پیدا می کنی؟ چون زیاد تلفن کرده بودم من را می شناخت.
گفتم از گوشی یک جوان مصری استفاده کردم.
گفت شما خیلی زرنگ شدی.
گفتم خدا را شکر یک نفر به من روستایی می گوید زرنگ. بعد در سالن غذا خوری مدیر کاروان مریوان را دیدم که قیافه اش داد می زد کرد است. لباس کردی آبی رنگ هم تنش بود. اسمش حاج عبدالله بود. جریان گم شدن و آوردن حاجیه خانم کرد را بهش گفتم خیلی تشکر کرد وقتی گفتم ترکمن ساکن گنبد قابوس هستم خوشحالی اش دوچندان شد. من را بوسید و دوباره تشکر کرد.
www.ulkamiz.ir



