اجه منی خوار ایلاما، دنیانی دار ایلاما

پایگاه خبری اولکامیز – آنه محمد مارامایی:
دردنیای ما انسان ها افراد خاصی وجود دارند که بعضی ازاعمال آنها برای دیگران عجیب هستند. قدرمسلم همگان دردوران زندگیشان با این نوع افراد برخورد نموده اند که آنها باعث تعجب شان شده اند من نیز درطول دوران زندگیم با این نوع افراد برخورد کرده ام.
چندی پیش ساعت ۷ و۱۰ دقیقه شب که ازیک جایی بطرف مسجد می آمدم.یک آقایی را که از اهل مسجد محله ما بود دیدم که ازخانه اش بیرون آمد. من چون خانه اش را تابحال نمی شناختم با وجود اینکه ازمن حداقل ۱۵ سال کوچک بود. گفتم فلانی خانه شما اینجاست .
او گفت بله بعد دونفری بطرف مسجد حرکت کردیم درمسیرچون تا مسجد دوکوچه فاصله بود..با اوخواستم همکلام بشوم.درمورد یک آقایی سؤال کردم که فلانی چکار می کند؟ او یک جمله گفت ودیگر چیزی نگفت .
من متوجه وضعیت شدم .ودیگر حرفی نزدم.تا نزدیکی مسجد که رسیدیم صدای اذان بگوشمان رسید .ذکر اذان را من دردلم گفتم ودرآخر با آرامی دعای اذان را خواندم .چون دعای من تمام شد ودست هایم را بصورت کشیدم .او هیچ حرکتی انجام نداد وکلمه آمین و… را هم نگفت.
من از او که ظاهر خیلی اسلامی داشت یعنی ازگروه تارکان دنیابود تعجب کردم ولی باز چیزی نگفتم .بعد هردو داخل مسجد شدیم. درنمازجماعت شرکت کردیم و…
درمسیر رفتن به خانه که مانند همیشه چند نفر بودیم درباره مسائلی ازجمله داستان گوگ دفه و… صحبت کردیم و…
پس از اینکه بخانه رسیدم ودر باره حرکات آقایی که قبل از نماز دیدم کمی فکرکردم.
چون تابحال با او همکلام نشده بودم وپیش خود یک فکرهایی درباره او می کردم و…
اما امروز متوجه خیلی ازحقایق درباره او شدم ویاد جریانی افتادم که درحدود ۳۵ سال پیش برایم رخ داده بود.آن زمانی که ما دانشجویان اهل گنبد وکلاله و… با مینی بوس بطرف دانشگاه آزاد. آزادشهررفت وآمد می کردیم .
روزی با یک همکلاسی خودم که ازشهرکلاله بود دریک صندلی دونفره نشستم .چند دقیقه ای که حرکت کردم .درباره نحوه امتحان خواندنش سؤال کردم .اوجواب کوتاهی که من انتظار نداشتم داد وچیز دیگری نگفت .من هم دیگر چیزی نگفتم تا به دانشگاه رسیدیم.
دریک فرصتی با او همکلام شدم وسؤال کردم که آیا امروز مشکلی داری که اصلا حوصله حرف زدن را نداشتی؟ او خندید وگفت من اصلا درزندگی اینجوری هستم ودوست ندارم با کسی صحبت کنم وبگویم وبخندم و….
گفتم چرا؟ گفت نمی دانم.
من گفتم فلانی اگر درموقع سفرکردن چند لحظه با هم صحبت نکنیم و… که خسته می شویم.او بازخندید وگفت .این فاصله که چیزی نیست .من گفتم حداقل نیم ساعت فاصله دارد.
بعد او داستان سفرخودش را با یک نفر ازتهران تا اهواز تعریف کرد وگفت:من دردوران سربازیم دراتوبوس درکناریک نفری نشستم .وقتی اتوبوس حرکت کرد.نفربغل دستی ام که کنارم نشسته بود چیزی گفت.
ومن یک کلمه جواب دادم وچیزی نگفتم.او متوجه شدودیگر ازمن سؤالی نکرد و…
تا اینکه به اهواز رسیدیم موقع پیدا شدن او یک جمله به من گفت: تو دیگر کی هستی ؟ الحق (بلانسبت همگان ) که حیوان هستی. من گفتم چرا توهین می کنی؟ او گفت تو که پدرمرا درآوردی وبا حرف نزدنت من را درمسیر خیلی خسته کردی.و…
من گفتم فلانی آیا این را برای خودت یک امتیاز می دانی ؟ گفت : من اینجوری راحت تر هستم و…
خلاصه این نوع حرکات بنظرتان آیا درست است؟ چرا باید یک انسان که ازنعمت بزرگی چون زبان .عقل.و… برخوردار است؟ اینچنین با همسفرش با دوستش و…رفتار کند؟ آیا این نوع رفتار نشانه داشتن مشکل روحی وروانی و… نیست؟ چرا باید انسان خودش ودیگران رابا اینچنین حرکات واعمالی زجر دهد؟
انسان یعنی انسانیت .محبتعشق.علاقه و…به همنوع .پس هنگامیکه باهم هستیم نسبت به یکدیگر وظایفی داریم که یکی ازاین وظایف ابرازعلاقه ابرازمحبت و… است باید باهم باشیم. بهم بگوئیم. بهم مهرورزیم. باهم همکلام شویم. دردرا بگوییم درمان را طلب کنیم..درمانگرمشکلات یکدیگر باشیم .انتقال تجربه نمائیم و…نه اینکه همکلام نشدن با دیگران .هم صحبت نشدن با دیگران را و…امتیازبدانیم.
خلاصه نمی دانم بقول ما ترکمن ها : « اجه منی خوار ایلاما .دنیانی دار ایلاما » ترجمه: ( مادر مرا خوار و کوچک مکن و دنیا را برایم عین قفس کوچک نکن) باید نباید خودمان را درافکارخودمان زندانی کنیم باید با دنیای بزرگ اطراف مان رابطه برقرار کنیم .افکارمان را ترقی دهیم .تجربه خودمان را زیاد کنیم و…
چون اگر اینچنین وضعیتی برای خودمان بوحود آوریم جسم وروح مان شکفته خواهدشد.نه تنها خود را بلکه دیگران را نیز به دنیا وبه اطرافیان و… علاقه مند خواهیم ساخت ودیگر شاهد افسردگی.پژمردگی.تنبلی.سستی.و… نخواهیم شد .چون درجمع بودن نعمت بزرگی است که خداوند ما را اجتماعی خلق کرده است زبان داده که با دیگران ارتباط برقرار کنیم. تجربیات خودمان را دراختیار دیگران قرار دهیم و… انشالله که خداوند همه مارا با جمع بودن ودرجمع بودن توفیق دهد.
www.ulkamiz.ir