علم و دانش، بازار

پایگاه خبری اولکامیز – آنه محمد مارامایی: ششم بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت ۵ و۲۵ دقیقه به همراه خانواده ام بطرف بازار حرکت کردم .خیابان ها شلوغ بود .پس از ده دقیقه به خیابان میهن غربی رسیدم .
پس ازآن به چند مغازه سرزدیم وقیمت ها را جویاشدیم.آنچه مایه تأسف بود.اینکه قیمت
اجناس و کالاها نسبت به هفته قبل هم گرانتر شده بود.این گرانی مرا کمی بفکر انداخت ونسبت به چند ماه آینده کشورمان خیلی نگران شدم .
چون می دانم به بهانه آغاز سال جدید اجناس خیلی گرانتر ازاین هم خواهد شد.ازاینکه میدیدم وضع مملکت مان به چنین بدبختی بزرگی دچار شده بسیارافسوس خوردم که آیا مملکت ما روزی درست خواهد شد؟
من قطعامی دانم با سیاست حاکمان و مسئولان حال وحاضر کشورمان اوضاع بدتر خواهد شد و بهتر نخواهد شد. پس از چند لحظه به یک مغازه ای رسیدم .اجناس مغازه بسیار تمیز و مرتب بود.
بعد مشغول بررسی کیفیت وقیمت اجناس بودم.چیزهای مورد نیازخودم را خریدم وبه فروشنده که فوقش ۱۲ ساله بود.گفتم اینها را حساب کنید .اینقدرسریع ودقیق حساب کرد که من تعجب کردم .پس ازپرداخت پول اجناس را تحویل گرفتم .
درآن لحظه خانمی به فروشنده گفت پسرجان مثل اینکه کالاهایی که ازشما خریدم اشتباه حساب کردید فروشنده با چهره خندان گفت دو بازه حساب می کنم بعد ماشین حساب را در دید مشتری قرار داد و یکی یکی نگاه کرد و جمع زد.دقیق عین حساب قبلی شد .
فروشنده گفت خاله من در کارم دقیق هستم و… خانم هم گفت ببخشید من اشتباه کردم .من با دیدن این حرکات و گفتار و رفتار فروشنده ازاو پرسیدم معلوم است که شما الآن چندسال است مدرسه نمی روی؟
او گفت بله من چهارسال است که ترک تحصیل کردم.من گفتم پسرجان حیف است که ترک تحصیل کنید.مدرسه بروید ودرس بخوانید
چون هنوزشما باید علم بیاموزید .او گفت دایی جان مدرسه چیه؟ درجامعه امروزی درس.علم. دانش .مدرک و… دیگر ذره ای ارزش ندارد .
باید یک انسان بفکر کسب درآمد وپول باشد نه درس.علم ودانش و… من بازهم گفتم پسرجان درس خواندن بازهم خوب است .چون گویند علم گرچه بار دیر دهد اما بارنیکو دهد .
پس ازآن یک آقایی که اجناس را مرتب می کرد گفت .عموجان پدرم .خودم و الآن هم این برادر کوچکم مغازه دار هستیم .
الحمدالله ذره ای دراین مدت محتاج کسی نشده ایم .اما من کسانی را می شناسم که پدرشان. خودشان هم کارمند آموزش وپرورش هستند اما الآن درگذران زندگی مانده اند.
مخصوصا بازنشستگان آموزش وپرورش که یکی از فامیل های من هم یکی ازآنهاست الان بخدا نمی تواند مخارج خانواده خودش را هم تأمین کند وهمه اش ازما ودیگران کمک می خواهد و…
من گفتم.من هم مغازه دار بودم.ولی من حس کردم که با معلم شدن و خدمت به کودکان ونوجوانان وحوانان که آینده ساز کشورمان هستند می توانم بیشتر به مردم جامعه ام خدمت کنم .مغازه را بستم.
گفتم درابتدا وضع معلمان حتی ده سال پیش هم اینچنین بد نبود .اما نمی دانم سیاست حاکمان چیست وچگونه است که دراین ده سال. معلمان را اینچنین دچار درد .مصیبت.و… کرده اند که درگذران زندگیشان مانده اند.
بعد ازمغازه خارج شدم وبطرف مغازه دیگری جهت خرید رفتم.حرف های فروشنده هنوزهم ذهنم بود که آیا این فروشنده که چنین به شغل ودرآمدخودش می نازد.ازافراد موفق جامعه می باشد یا معلمانی که سی وچند سال به آینده گان جامعه خدمت کرده اند؟
پیش خودم گفتم این بستگی به این دارد که دیدگاه ما نسبت به دنیا وآخرت و… چیست. درکل همان جمله معروف علم بهتر است یا ثروت.
اما من متعجبم که بزرگان که هیچ حتی نوجوانان کشورمان هم متوجه شده اند که علم ودانش و… درکشورما هیچ ارزشی ندارد بلکه آنچه مهم است درآمد .پول .امکانات و… است.
اما چرا اوضاع کشورمان به این وضعیت درآمده که کودکان هم ازتحصیل، خدمت به آینده سازان و…بیزار گشته اند؟ آیا مسئولان متوجه این حقایق زندگی نیستند که فکری بحال اهل علم وخدمت نمی نمایند؟ چرا جایگاه و منزلت معلمان بخصوص بازنشستگان اینقدر باید تنزل نماید که مردم با دیده حقارت و ترحم به آنها بنگرند نه با دیده احترام ، عزت، افتخار و…؟
اما من با مشاهده این کودک به توانایی ودرک ودیدگاه و… اومتعجب شدم.و به این بینش که هرانسانی را خداوند یک استعداد بالقوه وخاص داده که باید حاکمان با روش ها وبرنامه های خاصی هریک را به سمت مشاغلی که با استعدادهای درونی افراد مطابقت دارد هدایت نمایند مثلا این کودک با این دیدگاه وهوش.وتوانایی و…که دارد درمعاملات می تواند به افراد موفق جامعه تبدیل شود.
اما متأسفانه درکشورمان خیلی ازاین نیروها وانرژی ها که دردرون انسان ها نهفته است هدر رفته است .مصداق عینی آن شرمندگی حاکمان کشورمان نسبت به کل افراد جامعه است.که بخاطرعدم توجه به این امورات نصیب آنها شده است.
اما چه آرزوی محال و غیرممکنی با مسئولان امروزی کشورمان که بفکر این نوع تفکرات نیستند! وعشق وعلاقه شان فقط دادن شعار وگفتن مرگ بر فلان وفلان.
www.ulkamiz.ir