ادبیات

قالپاق

پایگاه خبری اولکامیز – حکیم پقه : ترمز ترمز دستی را میکشم و زیر سایه درخت چنار پیر وای می ایستم. خستگی امانم نمی دهد.تا صبح توی آژانس بودم .چاره نبودحالا که اهدا کننده جور شده باید هرجور شده پول پیوند را فراهم میکردم .اینبار نباید بزارم از دستم بره .حالا که پس از مدتها انتظار جور شده .امیدوارم دخترموبتونم نجات بدم.با خود میگویم کار کردن برای مرد که عار نیست. سختیهاست که آدموپخته می‌کنه.فقط تا فردا فرصت دارم .

کونه سرم را به پشتی صندلی می چسبانم . انگار که ریگ بیابان ریخته باشند توی چشمهایم . طولی نمی کشد که خوابم می برد. نمی‌دانم چه اندازه خوابیده ام ناگهان احساس می کنم که همه جا می‌لرزد. زمین لرزه شده؟ چشم‌هایم را باز می کنم و به اطراف نگاه می کنم .چیزی نمی بینم.

شاید خواب می‌دیدم . با خودم میگم ،ولی انگار این زلزله خیلی شدیدتر از اونی بود که کسی متوجه نشه. در ماشین را باز می کنم و می خواهم بیایم پایین می بینم مردی سرش را انداخته پایین و با عجله از ماشینم داردفاصله می گیرد. چشمهایم را می مالم و با کنجکاوی به اطراف نگاه می کنم. با کمال تعجب میبینم قالپاق های چرخهای ماشینم سر جایش نیستند.

بی اختیار با نگاهم مرد را دنبال می کنم. توی آن هوای دمدارکاپشن کلاهدار پوشیده است.با قدم‌های کوتاه و تند به سمت پیکان قراضه‌ای در حرکت است .پیاده شده و به سمتش قدم برمیدارم . صندوق عقب را باز می کند و قالپاقها را میگذارد داخل. قدم‌هایم را تندتر برمیدارم و قبل از آنکه خودش را بیندازد پشت فرمان به او میرسم میگویم : داداش قالپاقای من تو صندوقت جا مونده.

ناگهان برمیگردد و نگاهم میکند .

چشمهای سیاه گود رفته ای دارد .گونه های استخوانی و چروکهای فراوان پیشانی.صورت دود زده اش داستان و حکایتهای فراوانی از بی خوابی شبانه، کنار اتش داشت انگار..شی؟ کدوم قالپاق ؟ شرا تهمت میژنی؟نمیفهمم شی میگی. عژب بدبختیه ها.

هرکی هر شی گم می‌کنه میاد شوراغ من .

من کوژام شبیه دوژداس؟

_خوب اشکال نداره الان زنگ میزنم ۱۱۰بیاد بفهمونه چی میگم.

عژیز من شی میگی؟

سرفه امانش نمی‌دهد.سینه اش به خس و خس می افتد.

فهمیدی من اینهمه قالپاق دارم بژور میخوای منو خف کنی؟

بگو قالپاق لاژم دارم تا بشت بدم .تهمت شرا میژنی؟

با آستین کاپشنش عرقهای صورتشو پاک میکند و زیر چشمی نگاهی به اطراف می اندازد. هن و هن کنان به آرامی و  بی‌میلی بر میگردد پشت ماشین و با سویچ وقفل صندوق ور میرود.

چرا باژ نمیشه این شگ صاحاب.

انگار هرژ شده .

زیر چشمی به فاصله من و خودش نگاهی می اندازد .می ایستد و کمرش را صاف میکند اخمی کرده و دوباره مشغول میشود.  انگار که گفته باشد چاره ای ندارم انگار ،ولکنم نیست.

صندوق را باز میکند.

صندوق پر از انواع قالپاق, جکهای ماشینهای مختلف سیم کابل و کلی تشکیلات است.

چشمم می افتد به قالپاقهای خودم . میمانم با این بدبخت چه کنم.قالپاقها را برمیدارم وسیگاری روشن میکنم.

میگویم: روزگار غریبی شده.

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا