دیدار با عزیز هلاکویی همرزم شهید و آزاده
پایگاه خبری اولکامیز- خلیل یزدانی: عزیز هلاکویی متولد ۱۳۴۶ روستای قره چشمه مینو دشت. اکنون ساکن گدم آباد گنبد کاووس می باشد.
وی در اوج جنگ عراق و ایران برای ادای وظیفه، به خدمت سربازی رفته و در جبهه های جنگ حضور داشته است و از وطن و آرمانهای جمهوری اسلامی ایران دفاع کرده است.
او پس از ماه ها حضور در جبهه های جنگ و دفاع از میهن، اسیر نیروهای دشمن میشود و سالها در اسارت بسر میبرد.
به مناسبت سالگرد آغاز حمله نظامی عراق به ایران و هشت سال دفاع مقدس، به دیدار او رفتیم.
رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس و آزاده عبدالعزیز هلاکویی، از اعزام به خدمت سربازی و شهادت همرزمش عبدالصمد آق پور اینچنین میگوید:
در ۱۳۶۵/۰۹/۲۴ از گنبد کاووس به سربازی اعزام شدیم. سه ماه دوره آموزشی را در لشکر ۷۷ پیروز خراسان ارتش جمهوری اسلامی ایران در مشهد مقدس گذراندیم. بعضی از همدوره هایم که نامشان در خاطرم هست عبدالحکیم کوچکی، محمد ارمشی، عبدالله آخوند پور، ادریس آق، شهید عبدالصمد آق پور بودند که با هم اعزام شدیم.
پس از دوره آموزشی، ما به منطقه جنگی جنوب، دهلران – اندیمشک منتقل شدیم.
ما چند ماه با همدوره هایمان با هم بودیم و پس از آن از هم جدا شدیم. فقط شهید عبدالصمد آق پور پیش من ماندگار شد. با شهید عبدالصمد آق پور در یک سنگر و در کنار خاکریزها در برابر دشمن ایستادیم. حتی اجازه پیشروی یک قدم به مواضع ما را ندادیم. حتی به طرف مواضع دشمن پیشروی می کردیم.
ما خمپاره انداز بودیم. سنگر ما در کنار خاکریز هایی که جنوب – شمال کشیده شده بود قرار داشت. قبل از ظهرها بخاطر تابش نور خورشید از شرق به غرب، ما به مواضع دشمن دید کافی و تسلط داشتیم. بعد از ظهرها، بخاطر تغییر زاویه تابش نور خورشید، نیروهای عراقی بدون مزاحمت، تمام حرکات ما را زیر نظر خود داشتند.
ظهر یک روز سه شنبه ابان ماه ۱۳۶۶ بود که حادثه شهادت عبدالصد آقپور اتفاق افتاد. ما شب قبل یک کیلومتر به جلو نفوذ کرده بودیم. همان شب با شهید عبدالصمد حدودا دویست سیصد متر از خط جلو نگهبانی میدادیم. فردا صبح شد به ایشان گفتم دو اول یا دو بعد. ایشان دو ساعت اول انتخاب شد.
آن روز مسئولین غذا ناهار به سنگرها تقسیم میکردند. در این حین چند تا توپ از طرف دشمن به طرف ما شلیک شد. ولی هیچگونه خسارت مالی و جانی در بر نداشت. ان روز سربازان، ناهار را مثل همیشه صرف کردند. خورشید رفته رفته خود را به غروب نزدیک می کرد. صدای انفجار هر از گاهی شنیده میشد. شهید عبدالصمد آق پور هم به نگهبانی می پردازد.
در حال قدم زدن در محل نگهبانی بوده که یک گلوله تانگ دشمن در کنارش فرود می آید و ترکش های آن عبدالصمد آق پور را زخمی می کند. فقط صدای فریادش را شنیدیم. سایر سربازان از سنگرهای دیگر برای کمک آمدند. من او را در آغوش گرفتم. از گردنش خون زیادی می آمد. دیری نگذشت جان بر جان آفرین تسلیم کرد و به لقاء الله پیوست. پس از شهادت سرباز عبدالصمد آق پور به من یک هفته مرخصی دادند تا با خانواده اش ملاقات کنم و سلام فرماندهان و همرزمانش را برسانم و در تشیع پیکرش شرکت کنم.
[ چاپ شده در شماره ۱۴۲ هفته نامه سایران ]www.ulkamiz.ir