مطالب ویژه

برای آخرین درنای پاییزیِ دوستی، که اسیر خاک شد

پایگاه خبری اولکامیز- ۴۵ سالگی به بعد دوران عجیبی است. تماس های تلفنی، قبل جواب دادن انرژی اش را مشخص میکند …
یا دوستی به عروسی فرزندش دعوت میکند
یا ….😢
امان از قسمت دوم، خبر جانکاه عزیزانی که تمام عمرت، با آنها خاطره های دل انگیز داشته ای🖤🌺

هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸ مصادف با میلاد دانگ آتار بود (دانگ آتار در زبان ترکمنی به حالت شفق و پگاه صبحگاهی گفته میشود یعنی جایی که قبل از طلوع آفتاب زمین روشنا شده و سپیده می دمد)
و همیشه هم چنین بود لطیف و اردیبهشتی، آرام و متین و کلامش پر نغز و ژَرفناک بود..🌸

دانگ آتار از اولین نو قلم های ترکمن صحرا بود ، ساده می نوشت اما زاویه دیدش پیچیده بود.
دغدغه اش تلاش انسان برای انسان بود.
انسان برای طبیعت و طبیعت برای سبزتر بودن.
گاهی از یک گل سوژه می ساخت.
گاهی از آدم.
و گاهی هم شن های کف رودخانه های زیر تیغ سنگ شکن ها را به چالش می کشید.
در دوستی و رفاقت بی همتا بود، اگر دوستش بودی و رفیقش همیشه حق با تو بود بدون تامل و درنگ به عواقبش…

با گذشت بود ، نه زبانی ،نه صوری ، دلی و دلی و دلی که قلبش نتوانست این حجم محبت را تحمل کند و به ناگاه و یکباره در نهم بهمن ماه ۱۴۰۲ در آستانه ۵۴ سالگی حسادتش را نشان داد…

و آخرین درنای آسمان رفاقت اسیر خاک شد🖤
رفت…
و آنچه برای مان به یادگار گذاشت حسرت بود و آه و سوز و اشک و تسلیم به امر خداوندگار جمال و کمال😭

رفت مشهد…
برای درمان انگار شتاب زدگی عجیبی برای دیدار لقا یار داشت
گفتم بمان خودم چهارشنبه می برمت.
دوست داشت با یار و معشوقه تمام عمرش ❤️ هاجر ❤️ برود…
رفت و بستری شد و عشقبازی های تلفنی مان آغاز شد
الو داداش بجنورد رسیدم.
الو داداش من جلوی بیمارستانم.
الو داداش از دکتر فلانی نوبت گرفتم.
الو داداش بستری شدم و شنبه عمل می شوم.
همان حالت دلبرانه همیشگی کلامش.
کلمات کشدار با متانت و هجای مخصوص خودش در حالتی به شکل رکوع و سجود و کرنش و فروتنی❤️

جمعه آخرین تماسش بود حوالی ساعت ده شب ، بین دلهره و اضطراب قبل عمل… بعد از پنج تماس روز جمعه.

و جمله آخرش جگرسوز و خانمان برانداز.
«داداش اگه یک درصد موفقیت آمیز نبود و یهو رفتم حلالم کنی. تو این بیست سال رفاقت هم برادرم بودی هم دوستم هم عزیزترینم😭😭»

بغضم را فرو خوردم نفسی عمیق کشیدم و گفتم: وقت این حرفها نیست فقط خوب شو و برگرد.
خندید و کشدار گفت :گفتم قبل عمل زنگ بزنم حتماً خوابی و بیدار نشدی بخاطر همین الان زنگ زدم
کمی فارغ از حال آن لحظه اش گفتیم خندیدیم خاطره بازی کردیم…
و این آخرین گوش نوازی آن صدای انگیز بود و تمام🖤😭

و چنین شد و صدایی که در گنبد دوار بماند…
کاش زمستان را پایانی نباشد
بهار بدون تو سبز نیست….

🖤🖤🖤🌺🌺🌺🖤🖤🖤

داغدار سیاه‌پوشت مراد قربانی
تنگراه…

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا