
پایگاه خبری اولکامیز – عظیم قرنجیک : بدون شک تربیت و آموزش انسان هایی متخصص ، کارآمد و دوراندیش و مسئولیت پذیر، و آشنا به مشکلات و دردهای جامعه، بدون معلمانی صادق و دلسوز و باتجربه میسّر نمی تواند باشد. آنانی که متعهدانه ، شبانه روز به فکر تربیت نسل جوان برای سازندگی آینده کشور همواره در تکاپو و تلاش هستند.
معلمانی که علیرغم عدم تامین مکفی – بلحاظ حقوق و مزایای درخور شان و مقام والای شان – ، همواره دغدغه آن را در کلاس های درس داشته و دارند که؛ نکند، حرفی ناگفته مانده باشد و یا که حرف شان فهمیده نشده باشد ، و یا که مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه(وایت بورد این زمان) حل نشده مانده باشد.
معلمانی که، “هر شب در مقابل آینه ها می ایستند و از خود می پرسند : “به کدامین شیوه و روش؟ علم و تجربه خویش را بکشانم به کلاس درس ؟ و بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ، غرق دریای تفکر بکنم ؟”
این سان معلمانی هستند که؛ “نیمکت ها، نفس گرم قدمهای آنان را می فهمند ، و بالهای قلم و تخته سیاه، رمز پرواز آنان را می دانند.”
آری ، ” درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن ” و… همه از آنِ آنان است.
ای که ” الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت ” آموخته ایم ، روزتان مبارک .
در تهیه این یادداشت کوتاه ، از شعر خانم نجمه امامی استفاده شده است.
www.ulkamiz.ir
لینک کوتاه خبر : https://www.ulkamiz.ir/?p=25042
🌷به یاد معلم کودکان؛ ” صمد بهرنگی ”
✔” آن که مناعت جاری بود و قدرت کاری ” …
✔او ” روح روستاها و وجدان بیدار کسانی بود که قلم خویش را جز به راه حق و تنویر افکار در جهتی که منجر به ساختن انسانی سازنده و روشن می شود به کار نمی برد… ”
✔جلال آل احمد:”… این وجدان بیدار یک فرهنگ تبعیدی، این همپالکی تازه براه افتاده ” هانس اندرسن ” ، این معلم سیّار که از لای سطور ” حیدر بابایه سلام” پا در راه گذاشته بود…”
✔غلامحسین ساعدی : “… او خود هر چه داشت و نداشت همه را کتاب می خرید، روزهای تعطیل با کیف پر کتاب ، توی دهات راه می افتاد ، به همه امانت می داد. بعد راجع به کتاب با همه به گفتگو می نشست. و کتاب خوب برای او وظیفه ایجاد می کرد. وظیفه این که، باید آن را وسط توده مردم ببرد. … بدین ترتیب او نقش یک کتابدار دوره گرد را در دهات آذربایجان پیدا کرده بود…”
✔اسد (برادر صمد) : ” صمد می گفت همه جا می شود کار کرد. می شود پیشرفت داشت، می شود مهم بود و معلمی از هر جای دیگر بهتر است! امکاناتش هم بیشتر است. یک روزی پیر می شوی و می بینی در خیابان یک آقائی تو را سوار اتومبیل می کند و به منزل می رساند ، این آقا یک روزی شاگرد تو بوده ، یا یک روزی مریض می شوی و می روی پیش دکتر و می بینی این دکتر شاگرد تو بوده ، یک روزی… البته اگر برای آنها معلم خوبی بوده باشی! …”
✔✔👈 برش هایی از کتاب ” زندگی و مرگ صمد بهرنگی/ اسماعیل جمشیدی، موسسه مطبوعاتی عطائی ، چاپ دوم، ۱۳۵۷ .