یادداشت

داستان یک غارانتغا

پایگاه خبری اولکامیز- رشید نافعی : یکی از دوستان را  تقریبا  چند سالی  بود ندیده بودمش.متوجه شدم که زمینی در حومه روستایشان خریده بود وبه کار کشاورزی و زراعت مشغول شده بود و تلار(آلونکی) در سر آن زمین و باغ زراعی  تعبیه کرده بود تا ملجائ ، تفرج و استراحتگاهی و  شاید هم  با دور نمای دور همینشینی با دوتاری و ..بوده باشد.

در سکوت شهر و تعطیلی و استراحت روز جمعه  با عده ای از دوستان در این مسیرصحرایی  و بینابین جاده سنت و مدرن  قصد عبور و گذر مینماییم  تا به تلارش  برسیم و آرامشی و فراغت بالی برسیم. درست وسط زمین تصویری پارچه ای  پر شده به شکل آدم نظرم را جلب کرد .یک لحظه ذهنم انسانی متعارف  را پیام داد و نا خود آگاه خنده ای کردم و کلمه ای به عنوان “غارانتغا”( مترسک) بر زبانم جاری شد.

از دوستم سوال کردم امروزه مگر اینگونه غارانتغا ها به کارتان میاید.؟ آیا برای ترساندان و رم دادن آدمها استفاده میکنید یا حیوانات؟ دوستم بی درنگ پاسخ داد: اکنون  طوری شده است که ساختن و به کار گرفتن این غارانتغا ها تاثیر چندانی بر دیگر حیوانات ندارد دیگر هیچ موجودی از این غارانتغاها نمیترسند  و رم نمیکنند و برایشان عادی شده است .! چه میدانم شاید موجودات نیزبه ماهیت بی خاصیت بودن و مرده بودن  آنها پی برده اند! و شاید فهمیدند که دیگر نباید گول بخورند. .از پاسخش.نا خودآگاه خنده ام گرفته بود و با این خنده حرکت میکردیم تا به تلارش قرار گرفتیم.

به هر حآل آن شب  با گذر از کنار و فکر آن غارانتغا تا دانگ آتار(نزدیک سحر) داخل تلار(الونک) و بی اعتنا به عو عوی سگان نگهبان ،  نواختیم وبه ندای شکوه گر دوتارگوش نثارکردیم .

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا