فرهنگی

خاطره دیدار با احمد شاملو – بخش اول

پایگاه خبری اولکامیز –  ناصرقلی سارلی*: روز جمعه ۹ آبان ۱۳۷۶ بود. با آن‌که دقیقا روز و تاریخ را به یاد دارم، دوباره از روی تقویم و تاریخ برگزاری مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸ بازبینی کردم. آن روز تیم ملی فوتبال ایران در ورزشگاه آزادی با کویت دیدار داشت.

شب قبل، احمد دهقان در خوابگاه دانشگاه تهران مهمان ما شده بود. به‌تازگی در مهر ۱۳۷۶ دوره کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را آغاز کرده بودم و با دو هم‌درس و یک برادر کرد بیرون از کوی دانشگاه در خوابگاه فیض کاشانی ساکن بودم. آمدن مهمان به‌ویژه در آخر هفته امری کاملا عادی بود. احمد دهقان در دانشگاه تربیت معلم آن روز و دانشگاه خوارزمی امروز دبیری زبان و ادبیات فارسی خوانده بود و یک سال پیش از من دانش‌آموخته شده بود. از اهل سنت جنوب کشور، اطراف بوشهر بود. در دانشگاه تربیت معلم با ترکمن‌ها هم‌اتاق بود و دوستی عمیقی با همه ما داشت. سنش ده سالی از ماها بیشتر بود و ازقبل هم دبیر آموزش و پرورش بود.

باری، احمد دهقان ظهر روز جمعه از من خواست او را تا جایی در کرج همراهی کنم. ابتدا چندان مایل نبودم چون تیم ملی هم ساعاتی بعد بازی حساسی با کویت داشت. احمد هم نمی‌گفت کجا قرار است برویم. بعدها گفت فقط برای دو نفر اجازه دیدار گرفته و اگر در خوابگاه موضوع را می‌گفت دو هم‌درس من هم که ادبیاتی بودند ممکن بود خواهان همراهی شوند. به هر حال، با وجود بی‌میلی، رد درخواست احمد دهقان ممکن نبود.

حرکت کردیم و در راه دیدیم هواداران تیم ملی هم در راه ورزشگاه آزادی هستند. صدای بوق‌ها و مینی‌بوس‌های فیات پر از هوادار اتوبان تهران-کرج را پر کرده بود.

به کرج رسیدیم. احمد دهقان یادم نیست شیرینی یا بسته آجیل تزئین‌شده‌ای خرید. هنوز هم مقصد را نمی‌گفت. تاکسی گرفتیم و تا در یک مجتمع بزرگ مسکونی که خانه‌های ویلایی و فضای پر از درخت و چمن داشت رفتیم. وارد دهکده پردیس که شدیم احمد دهقان گفت داریم به خانه احمد شاملو می‌رویم. یک‌باره حس‌های متفاوتی تجربه کردم. دریغ خوردم که چرا برای چنین دیداری آماده‌تر نیستم و خوشحال که او را از نزدیک می‌بینم.

در دوره لیسانس، تکلیف درس نقد ادبی که دکتر محمود فتوحی برایم تعیین کرده بود، درباره دو مجموعه شعر شاملو بود: ابراهیم در آتش و دشنه در دیس. دو مجموعه‌ای که تعدادی از پخته‌ترین اشعار او را در خود جای داده و برخی از آن‌ها اوج کار شعری اوست. از این رو، اغلب اشعار این دو مجموعه را از حفظ داشتم.

دهکده پردیس مجموعه‌ای از خانه‌های ویلایی بود که دیوارهایی از جنس شمشاد حیاط آن‌ها را از هم جدا می‌کرد. احمد دهقان زنگ را فشرد و بعد از تأخیر قابل‌توجهی که داشت باعث می‌شد زنگ را دوباره بزند، آیدا سرکیسیان. همسر شاملو در را باز کرد و ما را مستقیم به اتاق پذیرایی برد که احمد شاملو در آن‌جا روی ویلچر نشسته بود. موهای یکدست سفید و یک پایی که براثر دیابت بخشی از آن به‌دست جراحان بریده شده بود و همان ژاکت جگری‌رنگ معروف و عینکی بر چشم و سیگاری بر لب. دقیقا همان تصویری که در عکس‌های سال‌های آخر عمر او بازتاب یافته است.

برای اولین بار در عمرم و آخرین بار دیدم احمد دهقان خم شد تا دست کسی را ببوسد. او از جماعت دینداران غیور بود و من فکر نمی‌کردم جز دست پدرومادر یا عالمان دین را ببوسد. البته احمد شاملو مانع شد و کوشید اجازه ندهد.

من هنوز مبهوت گیرایی حضور و چهره شاملو بودم که پرسید کیستید و چه می‌کنید. احمد دهقان ابتدا خودش را معرفی کرد و رشته تحصیلی و زادگاهش را گفت. سپس مرا معرفی کرد: ناصر سارلی، دانشجوی فوق لیسانس ادبیات دانشگاه تهران و اهل ترکمن‌صحرا. با شنیدن ترکمن‌صحرا، چشمان شاملو برق آشکاری زد. مطمئنم اگر عکاس یا فیلمبرداری آن صحنه را ثبت می‌کرد نمی‌توانست از ورود برق چشمان شاملو به عکس و فیلم خود جلوگیری کند. به این موضوع برمی‌گردم.

*استاد دانشگاه و فعال اجتماعی و فرهنگی

منبع – کانال تلگرامی فصل همدلی

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا