روایت هایی از زندگی مختومقلی – قسمت چهارم

پایگاه خبری اولکامیز – نویسندگان به زبان ترکمنی: ماتی کوسایف و امان ککیلف / ترجمه: غاریاغدی یلمه
گشت و گذاری دراین دنیا*
همسر دولت محمد به نام ارازگل از تیره ی «قیشیق» ها می باشد.مقبره ی فرزند اول وی به نام بایرام قلی(؟) در آرامستان جنوب قارّی قلا می باشد.
فرزند سوم وی هم با نقره آلات مشغول بود.
محل تولد مختومقلی هم در محلی به نام گینگ جای نزدیک آق دفه در کرانه های اترک
می باشد. مختومقلی فراغی در نزدیکی های مراوه دفه از دنیا می رود.
وی قبل از وفات، دو غزل به نام های: « بادصبانی گورسم» و « سیل ادیلینگ» را
می سراید.مقبره وی نزدیک مرز می باشد.
*تاج محمد سبحان قلیف،۷۷ ساله(۱۹۴۱)
انسان خردمند
دولت محمد معلم بچه های روستا بود.وی علاوه بر این به کار دامداری و کشاورزی هم می پرداخت.در این کار فرزندان وی به نامهای محمدصفا و عبدالله هم کمک می کردند.
وی خربزه،هندوانه،کدو،ذرت و… می کاشت و الحق والانصاف محصولات خوبی هم برداشت می کرد. با مشاهده ی این کار،دیگران هم به کار کاشت و برداشت مشغول شدند.
در یکی از سالها که قحط سالی پیش آمده بود، دولت محمد محصولات خود را در میان
مردمش تقسیم کرد تا کمکی کرده باشد که بیشتر گرسنگی نکشند.
در سالی هم که زمین وی محصول خوبی نداده بود، اهالی،منزل دولت محمد را پر از گندم کردند.دولت محمد همیشه با مردمش بود.آنها در خیلی از کارها با دولت محمد مشورت می کردند و او هم به خوبی ایشان را راهنمایی می کرد.
دولت محمد به دلیل تجارت غله،به مناطق زیادی سفرکرده است.راهزنان هم از حمله و غارت کاروان وی خودداری می کردند.
ملاقات بی نتیجه*
در زمان مختومقلی،عالمی به نام نیازقلی حالیپا در ناحیه خلج مکتب خانه ای دایر کرده و شاگردان زیادی را اطراف خود جمع کرده بود.
مختومقلی هم همراه با یکی از کاروان ها سوار بر چهارپای خود برای شاگردی نزد وی، به راه می افتد.
مختومقلی پس از رسیدن،شب را در مهمان خانه ای می گذراند.صبح روز بعد، دیگر شاگردان خبر آمدن فردی از ایل گوکلان را به استاد خود می دهند.
نیازقلی حالیپا بدون ملاقات و صحبت با وی می گوید: ما ،کسی را که سوار بر چهارپای خود شاعری می کند و هر حرفی را بر زبان می آورد، نمی خواهیم.به او بگویید برود.
احساسات مختومقلی به جوش می آید.کاغذی می گیرد و شعر: « بیلمزمینگ» را می سراید
و به شاگردان نیازحالیپا می دهد و می گوید که این سروده را به وی دهید.سپس سوار بر چهارپا به موطن خود حرکت می کند.
نیازقلی حالیپا پس از خواندن شعر مختومقلی با حسرت دو دست بر سر خود می کوبد و می گوید:« آه! شاهینی را که بر دستانمان نشسته بود،پراندیم.»
نیازقلی حالیپا به سرعت چند نفر از شاگردان خود را پشت سر مختومقلی روانه می کند تا از او بخواهند که برگردد.
مختومقلی با گفتن عبارت:« تیری که از کمان رها شد، برنمی گردد.»؛به راه خود ادامه می دهد.
*برکت الله بردیف،۷۳ ساله(۱۹۴۱) از کِرکی.
*الله یار قربانف،۵۳ ساله(۱۹۴۱) از قارّی قلا.
ادامه دارد
www.ulkamiz.ir