آتا
پایگاه خبری اولکامیز- دکتر ارازمحمد سارلی : این کتاب به قلم سرکار خانم طیبه یانپی، نویسنده ی خلاق ترکمن و اهل آق قلا به نگارش درآمده است.
در این داستان که به اذعان نویسنده برخی شخصیت ها واقعی هستند، به عشق ذاتی ترکمنان به اسب و طبیعت پرداخته شده، و نقش پدر در را در رابطه ی با اسب و تامین معیشت خانواده به تصویر کشیده است.
سرتاسر داستان، مملو از احساسات ملموس ترکمنی است. و در مواردی هم بیان تراژیک صحنه ها به جذابیت داستان افزوده است.
این داستان اولین داستان نویسنده است،
امیدواریم همچنان تراوشات ذهنی نویسنده بارها و بارها تداوم داشته باشد. در اینجا ضمن تبریک به نویسنده ی کتاب، پاراگراف هایی از داستان را تقدیم خوانندگان گرامی می نمائیم.
همچنین یاد آور می شویم که این کتاب در انتشاراتی مختومقلی فراغی(واقع در گرگان) منتشر شده و در کتابفروشی های ترکمنی گنبد و آق قلا و بندر قابل تهیه می باشد:
《 روزی که رفت غروب بود،غروب یک روز تلخ پاییژی، نم نمک باران می بارید، “مانگلایی” خیس شده بود. داشتم مانگلایی را به داخل طویله اش می بردم که صدای ضجه ی پدرم و بدنبال آن شیون زنان دلم را لرزاند.
مانگلایی را راها کرده، مضطرب و پریشان به طرف آلاچیق مان دویدم.جلوی آلاچیق جمعیت جمع شده بودند.پشت جمعیت ایستادم، زنان شیون کنان سعی می کردند تا وارد آلاچیق شوند. اما پدرم دم در ایستاده بود و مانع ورود آنان می شد.
“صوفی”، یکی از پیرها با لحنی اعتراض آمیز فریاد زد: بس است “مردان”، چه ات شده؟ تا حالا که نگذاشتی حتی برای عیادتش وارد آلاچیق شوند، لااقل بگذار زنان….》
www.uikamiz.ir