ادبیات

ترجمه شعری از شاعر ترکمنستانی

پایگاه خبری اولکامیز-  اشه گینگ ائزئنا تیرکه لن دوٌیه

قادیم اییأمئندا بیریاش اولی سؤکؤللأپ، سوُنگقی

دمین ساناپ یاتیرقا، اوُغول غئز،دوُغان

غارئنداش،غوُنگشی غوُلام لارئنی اوٌیشوٌریپ،اوُلار

بیلن راضی لاشیار.سیزدن موٌنگ گزک راضی دئرئن

بالالارئم. بیر دییه نیمی ایکی دیدیر مأنی، بای غوللوق

ادنسینگئز. دوُغان غارئنداش لار سیزِم آغئران

ائنجان بوُلسانگئز ،ائرضا بوُلونگ . غوُنگشی غوُلام لار

« قیامات گوٌن غونگشی دان دییله نی » سیزم راضی

بوُلونگ دییپ ،داشئنا اگیلشیپ اوُتوران

لاردان،تلموروپ راضی چئلئق سوُرایاردی.تؤوره گینه

سر ادیپ یاتئشئنا ،بیردن غاپئدا چؤکوٌپ اوُتوران آق اینرینه گؤزی دوشنده:

“منی آزاجئق اؤورایسانگئز،اوُل غاپئداقی اینریم بیلن ده راضی لاشایئن”دییأر.

-آق ارکه گئم! کفایت لی مالئم.مالئم جانیم دیین لری.

ایندی ایأنگ آ چؤپی غوتاردی .کأته آچ راق،کأته دوُق راق بوُلانسئنگ.آوسارئنگی

یرسیز یره سیلکیپ، یرلیک سیز گؤونوٌنگه دگن دیرین. یؤنه

بارئنی باغئشلاپ،راضی بوُلاوری آق ارکه گیم!

دوٌیه ایه سینینگ یوٌزوٌنه سرادیپ :

هوُوا ایأم ! دوُغوپ ، دؤرأپ سنگ کؤلگأنگده

سایالادئم.یامانلئق هم گؤرمه دیم.امما… یؤنه بیر گزک

،آپا ساپالئقدا ،غای توپان یوُق واغتئندا ،بیلمه دیم

نأمأسیندن دیگینی ؟ منی بیر ییگرنتگی،آغزی غارا

اشه گینگ غویروغنا تیرکه دینگ . یادئنگدامی شوُل؟

شوُنونگ اوٌچین ولی، عؤمرالِلا راضی دألدیرین ایأم.

دییأر.(بردی ناظار خودای ناظار)

شتری که به خر یدک شد

معروف است که میگویند در ازمنه قدیم شتر یک مرد تاجرحلال خور و زحمتکش که تنها وسیله تجارتش بود و با آن مرد تا آخرین لحظاتش جهت تمشیت معاش خانواده صاحبش مالوف گشته بود و تمام رمقش را در کاسه خانواده به طبق اخلاص گذاشته بود در حجره زندگی به پای مرگ افتاد .

شترکه دراین گیرو دار و در آخرین لحظات عمرش با نگاه نافذ و با آرامش خاص و شتر وارش دست و پنجه نرم میکرد ، صاحب اش زانو غم بغل گرفته و در مقابلش به کرنش می افتد و ملتمسانه به شتر روکرده و میگوید ای رفیق همدم و نان آور کاشانه ام در آخر عمری ازت میخواهم که اگر خدای ناکرده اگر بار سنگینی برایت حمل کردم ، شلاقت زدم ، ویا از تعلیف و علوفت کم گذاشتم و بالکل اگر انزجاری از ناحیه من برات سرزده باشد عاجزانه ازت میخواهم که حلالم کنی و مرا ببخشی.

شتر که انگار منتظر چنین لحظات را ازقبل پیش بینی کرده باشد و انگار داغ کهنه اش بر دلش تازگی کرده باشد از ته دل آهی کشید و گفت ای صاحبم من تمامی این خواسته هایت را به جان اجابت میخرم و مرا از این جهت سخت نمی نماید ولی یک گنه و تقصیرت را نمیتوانم به هیچ عنوان ببخشم ..

این دفعه صاحب شتر آهی از ته دل کشید و انگار غیر از این جواب انتظار هر عکس العملی را میکشید باخودش نجوا میکرد و میگفت خدایا این چه وبالی است برگردن ما که اینقدر تحملش بر تنها مفر چرخ زندگیم گران آمده و حتی در آخرین رمقهای زندگیش نیز از یادش نرفته و مراهم در این آتش خویش میخواست بسوزاند.

شتر بعد از مکثی سنگین و شتر وارش به زبان آمدو سرگذشتی را به ذهن صاحبش یاد آوری کرد و گفت :ای صاحب من یادت میاید در فلان زمان و در فلان مکان از کنار یک اوبه ای رد میشدیم که به خاطر سنگینی و وزانت باری که برایم حمل کرده بودی در گودی کنار رودخانه طاقتم طاق شد و پاهایم یارای حرکت نداشت وافتاده بودم و شما بدون هیچ مکثی و تانی رفتید و از نزدیکترین روستا یک خری آوردید و مرابه یدک آن خر کشیدید…..

من این تنها گنه ات را نمیتوانم ببخشم و با این جمله آخروباآه دلش سربربالین ابدی میگذارد …واین داستانی است که ضرب المثلی را ساخته است به عنوان” شتر خوابیده اش هم از خر بزرگتر است”

رشید نافعی

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا