یادداشت

شبی در نیشابور

میهمان پرستی استاد ملایجردی

پایگاه خبری اولکامیز – لطیف ایزدی*: پنج شنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ با تنی چند از یاران اهل فرهنگ، ادبیات و رسانه به دعوت کنسولگری ترکمنستان در باره مختومقلی فراغی شاعر نامیرای ترکمن در مشهد نشستی داشتیم. به همین بهانه یک روز زودتر به سوی مقصد حرکت کردیم.  

هنگام عصر از سرزمین جرجان به دیار بسطام رسیدیم. مدتی کوتاه در بارگاه سلطان العارفین، بایزید بسطامی توقف کردیم و از جام معرفتش سیراب شدیم. سخن آن حضرت که زمزمه میکرد: « سوار دل باش و پیاده تن. » و « به صحرا شدم عشق باریده بود » برای مان الهام بخش بود.

به مسیر ادامه دادیم و  ۱۰ شب به نیشابور رسیدیم. از « کوچه باغ های نیشابور »گذشتیم و به خانه دوست اهل فرهنگمان رسیدیم و میهمان سفره پربرکتش شدیم. همسر ایشان نیز فرهنگی بود و رسم مهمان نوازی را تمام و کمال به جای آورد که سپاسگزار ایشان هستیم.

استاد علی ملایجردی نویسنده و مترجم اهل نیشابور است که تاکنون مقالات متعدد و کتاب هایی از ایشان منتشر شده است. بایقوش ، طبقه ششم خانه پنج طبقه ، افسانه های زیر چادر، فقط یک مشت استخوان ، رمان تعلیم نفس کسیدن از جمله آثار ایشان می باشد.

وی در ماهنامه ترکمن دیار همکار نویسنده ماست. برخی از مقالات و ترجمه هایش را تاکنون در نشریه استفاده کردیم.

نیسابور به مانند مرو  و طوس، فرهنگ شهرهای خراسان به شمار می رود. این شهر خاستگاه عالمان ، دانشمندان، شاعران و نویسندگان بزرگی بوده است که به ایران و جهان خدمت کرده اند.

این شهر در حال حاضر به گفته ملایجردی نیم میلیون نفر جمعیت دارد.

حال و هوای نیشابور مرا به یاد شعر پرمعنای استاد شفیعی کدکنی می اندازد که بارها آن را در دبیرستان های شهرم درس داده ام و از دانش آموزانم خواسته ام که همچو دریا باشند نه مرداب.

« حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست »

همچنین با این شهر تاریخی، کتاب سترگ تاریخ بیهقی در ذهنم تداعی می شود که بارها در دانشگاه خوانده ام .

علی ملایجردی ترک زبان است و دلبستگی خاصی به تاریخ، هویت و اصالت خود دارد. به همین سبب نام فرزندانش را « آیدا » و  « ایل یار » گذاشته است.

وی در باره زبان، ادبیات، فرهنگ ، آیین، رسوم ملت ترک تحقیق و تتبع می کند. مترجم چیره دستی است. غالبا مقالات و کتابهایی را از زبان ترکی و انگلیسی به فارسی ترجمه می کند. دلبسته و وابسته زبانش دارد به گونه ای که در آن شب باشکوه با ما به زبان ترکی صحبت می کرد.

 

پس از شام تا پاسی از شب مشغول گپ و گفت شدیم. لحظه ها به سرعت می گذشت. علی به هر یک از ما رمانش « بایقوش » را هدیه داد. بنده نیز چند شماره از مجله ترکمن دیار را به وی تقدیم کردم.

 استاد ملایجردی با برخی از نویسندگان صحرا همچون عبدالرحمان دیه جی، عبدالرحمان اونق، مرحوم یوسف سقلی دوست و آشنا بوده است.

وقتی متوجه شد اصالتا آق قلایی هستم گفت در جوین منطقه ای به نام آق قلا وجود دارد.

ملایجردی بر این باور است که اقوام فرصت هستند. ایران رنگین کمان اقوام است. همه حق حیات و رشد و توسعه دارند. زبان اقوام باید در مدارس تدریس شود تا از خطر نابودی در امان بماند. در کتاب های ادبیات دانش اموزان مشاهیر و چهره ای برجسته اقوام ایران زمین گنجانده شود تا با بزرگان اقوام آشنا شوند.

آن شب وقتی صحبت از مراسم مختومقلی شد ترجمه اشعار مختومقلی به کوشش مرحوم گنبد دردی اعظمی راد را از کتابخانه اش نشانمان داد.

استاد ملایجردی در باره مختومقلی می گفت: این مرد بزرگ را تقلیل نکنیم او شاعر ملی است نه قومی . اندیشه و فکر مختومقلی بر شعرش غلبه دارد. به افکارش بها دهیم. اندیشه هایش را بشناسیم.

او می گفت که امسال جهت شرکت در مراسم مختومقلی به آق توقای خواهد آمد و ما با افتخار پذیرایش خواهیم بود.

ایشان اهل مطالعه است کتابخانه نفیسی دارد. مصداق آن شعر مختومقلی بود که « کتاب اوقان قول لر معنادان دق دیر » یعنی کتابخوانان از معنا سیراب هستند.

در آن شب پرخاطره در نیشابور  با علی ملایجردی از فرهنگ تا ادبیات و موضوعات مختلف سخن گفتیم. کلامش عالمانه بود، نکته ها در آن نمایان بود و این علم و دانش والایش را نشان می داد.

صبح زود نمازی خواندیم و پس از صبحانه به سوی مقصد حرکت کردیم در حالیکه به علت ضیق وقت نتوانسته بودیم آرامگاه خیام و عطار را زیارت کنیم و این حسرت در دل ما ماند. اگر چه آقای ملایجردی زنگ زد و گفت که بعد از جلسه به نیشابور بیاییم و میهمانش باشیم.

از نیشابور تا مشهد ۱۴۰ کیلومتر راه بود.  جاده بزرگراه بود و کفی. هر از گاه بر تابلو هایی نوشته شده بود: « زیستگاه یوز های آسیایی »

این نوشتار را باز با شعر « سفر به خیر » استاد شفیعی کدکنی که عمرش دراز باد به پایان می برم:

به کجا چنین شتابان ؟

گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم
اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
گفتنی است در این سفر دوستانم استاد موسی جرجانی، آنه محمد بیات، عاشورمحمد رئوفی و اماندردی مقدر همراهم بودند.
* روزنامه نگار و مدیر ماهنامه ترکمن دیار

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا