تورکمن صحرا

نقدی بر بساط سور چیلیم و ۶۰ سالگی « منصور طبری »

آدامکارچیلیگئ هم اۇنوتمایلنئگ

پایگاه خبری اولکامیز – فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی؟! مطمئنا فرهنگ برهنگی به معنای نابودی انسانیّت نمی تواند باشد.
ولی ….

خطاب به وهاب سارلی نگارنده متن : جشن تولد متفاوت .

و اما اینجا در شهرم دژ آق غالای مستحکم تاریخ، در روستایی پیشینه بسته بتاریخ ایام و معاصر چن سۇلی که نظاره گر رودخانه گرگانرود در کانون وسط روستا و تۇقای های زیاد، مردمش در شبی که به داغ از دست رفته مردی ستُرگ و پیشانی بلند با قامتی رشید ، هرچند با فقر زیست و جنگید ولی باز خم به ابرو نیاورد و در مقابل فقر هیکل اش نشکست .
چهره ای نورانی و متبسّم و آرام داشت.
شکسته نفس و مدنی به تمام عیار “” بنام شاه محمد یلقی “” بر روی اسب چوبی در أن هنگام آرامیده ، مهیا به سفر ابدی به سوگ نشسته بودند .

ولی کمی دورتر در آنطرفی که آفتاب باید طلوع می کرد ، آفتاب در سیلی سرخ فام در حال غروب بود.
دوستان هم سنگرش بساط شادمانی و پایکوبی سور چیلیم و. ۶۰ سالگی برپا کرده بودند.
خدا کند که همیشه جشن باشد و میلاد و تولد .
اما !
رقص چند جوان نو اندیش و نازک خیال مرا نیازرد .
ولی رقص چند پیشکسوت و استاد در بلاغت و دانش و فنّ خود ، دل همه ما را گریاند .
آدمی ناخودآگاه چرخی به تذکره الاولیا عطار می زند
آنجا که شیخ شبلی گُلی به منصور ابن حلّاج پرت می کند.
و صدای ناله آهی سوزناک از منصور بلند می شود .
می پرسند چرا آه کشیدی ؟
این همه سنگ بر تو پرتاب شد آهی نکشید.
او تورا با گُل زد
منصور گفت : آنها نمی دانند .
ولی شیخ می دانست .
چرا پرت کرد؟
حال عجب منصور قرینه ای شد !
ولی اینجا منصور ، منصورِ شاه محمد را اصلا ندید و سنگ انگاری از جیب اش ناخۇدآکاه رها شد.

هر چند آبی در رودخانه جاری نبود ، ولی باز مسیر آب طاقت درد نیاورد و بارید در آن شب ماتم زده ، و خبر تکان دادن کمر و غلطاندن و رقص و طنّازی دوستان هم اندیش و هم قلم و هم کاسه اش ، لبریز گشته در آن شب بیاد ماندنی خیره سری و تهی سری !

چون قاصد جانکاه پیش چشمانمان آورد .

چه دنیای بی رحمی داریم ما، اینچنین ناجوانمردانه انسانییت را شکار و به تیر غیب گرفتار کرده است.
فراموش می شود، که ماها چه دوستان همدل، دردهای مشترکی داشته ایم .
برای نابودی فقر در صحرا و آزادی نوشتن و خواندن به زبان مادری

چه خوب بود آن جمله هامش نگاری شده در متن که گفته بود :
انه دیلیمئزئ اۇنۇتمایلئنگ
بدین شکل دوام می یافت :
آدامکارچیلیگئ هم اۇنوتمایلنئگ.

سخن آخر :

ایکاش !
این شب بیاد ماندنی چه میشد ؟!
با کمی درایت دوستان پیشکسوت و بزرگانِ دوست .
به شب شعر و نقد و تحلیل مسائل ادبی و اجتماعی تبدیل می گشت .

با احترام
به قلم : سعید محمد – محمد آلق

۲۸ آذر ۱۴۰۲

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا