ورزشی

خاطره ورزشی یک دانش آموز

پایگاه خبری اولکامیز- یاسین ایگدری* : ساعت سه و نیم بامداد بود که من اصلا نخوابیده بودم وهر چقدر که تیک تاک ساعت شنیده میشد و ساعت دقیقه به دقیقه رو به جلو میرفت هیجان و استرس من بیشتر و بیشتر میشد، چرا که من برای اولین بار راهیه مسابقات رسمیه استانی میشدم و باید ساعت پنج صبح به جایگاهی که اتوبوس حرکت میکرد میرفتم .
پدر و مادرم هم بخاطر من همون شب استراحتی نداشتند و فقط منو به آرامش دعوت و بهم روحیه می دادند؛ بالاخره وقت حرکت رسید و ما راهیه گرگان شدیم ، من هم بچه یازده ساله و بی تجربه که واقعا استرس داشتم ، استادم نیز بهم روحیه میداد ، تقریبا بعد یک و نیم ساعت به مقصدمون رسیدیم ، ورزشکاران مختلفی از هر نقطه استان امده بودند ، اتفاقا من کوچیک ترین عضو نماینده گنبد بودم ؛ بعد اتمام وزن کشی ورزشکاران حریفان خود را شناختند و من نیز باید سه بار مبارزه میکردم تا به مقام نخست برسم ، در همون موقع فقط دعا میکردم تا که بتونم موفق بشم و افتخاری کسب کنم .
قوانین رشته ووشو اینگونه بود که باید از سنین کوچک مسابقات شروع میشد؛ اسم مرا فرا خواندند و گفتند پنج دقیقه دیگه حاضر شو ، وایی ، خدا میدونست همون لحظه چه اسرسی داشتم البته شایدم هر شخص دیگه‌ای جای من بود همین اتفاق پیش میومد بگذریم ، من لباس و دستکشم را پوشیدم و اماده مبارزه شدم ، بعد سه راند مبارزه دو راند به اسم من ثبت شد و من گام اولم را پیروز پشت سر گذاشتم ، بعد ده دقیقه استراحت در دومین مبارزه‌ام جالب اینجاست حریفم حاضر نشد چون از ناحیه کتف احساس ناراحتی میکرد و من بدون مشکل راهی فینال شدم .
خیلی خوش حال بودم چرا که در اولین حضورم راهیه فینال میشدم ؛ وقت فینال فرا رسید زیاد استرس نداشتم چون به جوّ میدان عادت کرده بودم و بدنم نیز گرم بود ، مبارزه شروع شد یجورایی حریفم ازم میترسید چون خودشو جلو نمیکشید ، استادم فریاد میزد یاسین برو جلو نترس من گوشم با استاد و چشام به حرکات حریفم خیره بود و بعد دو راند متوالی هردو به نام من ثبت شد و من پیروز بازی در رده خودم شدم ؛ استادم منو به اغوش کشید و گفت: تو برنده شدی پسر ، برنده …
یجورای باور نداشتم ولی خب واقعا برنده شدم ؛ مسابقات به اتمام رسید و ما راهیه گنبد شدیم منم خوش حال و هیجان زده فقط به فکر این بودم که کی برسم و این خبر رو به پدر و مادرم بگم و بدون شک میتونم بگم از بهترین روز های عمرم همون روز بود که هیچ وقت از یادم نمی رود و همیشه در دلم باقی خواهد ماند. / پاییز ۹۹
*دانش آموز دوازدهم انسانی دبیرستان نظامی گنجوی گنبد
www.ulkamiz.ir

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا